بخش ۱۰۳ - و من طبقة الثالثه ابوالعباس بن عطا الادمی البغدادی
نام وی احمدبن محمد سهل بن عطا الادمی البغدادی از علماء مشایخ است و از ظریفان صوفیان، ویرا سخن است نیکو و زبان فصیح در فهم قرآن و کتب دارد بسیار فهم قرآن بر زبان صوفیان، تفسیر قرآن از اول تا آخر بر زبان اشارت، صاحب تصانیف است. صحبت کرده بود با ابراهیم مارستانی و شاگرد او بود و از یاران جنید٭ است.
بوسعید خراز٭ ویرا می بزرگ داشت خراز گوید: التصوف خلق و لبس انابة و مارایت من اهله الاالجنید و ابن عطا. بهسبب حلاج کشته شده فی ذی القعده سنه تسع و ثلثمائه. و گفتند کی سنه احدی عشره فی خلاقة القاهر باللّه. و ده پسر او در جنگ هبیره کشته شده بهیک بار. وی گفته بود: «الهی! بنگرستم هر که از تو چیزی یافت از دوستان تو به بلا کشیدن یافت، مرا بلا ده» ده پسر را بهیک بار بکشتند ازان وی در راه حج. وی حلاج را مقبول کرده بود آن وزیر کی حلاج را بکشت بلعباس را گفت: در حلاج چه گویی؟ گفت: تو خود چندان داری کی به او به نیابی، سیم مردمان باز ده وزیر گفت: می تعریض گویی! فرمود تا دندانهای وی بیرون کشیدند و میکندند یگان یگان، و به سر وی فرو میبردند تا کشته گشت. سئل ابن عطا ما افضل الطاعات؟
گفت: ملاحظة الحق علی دوام الاوقات. شیخ الاسلام گفت: کی بلعباس عطا گفت: ار نیاری کی دست در او زنی، دست در دامن دوستان او زن وی گفت: در تفسیر یمیتنی ثم یحیینی گوید، یمیتنی عنه ثم یحیینی به. از وی پرسیدند: کی مروت چیست؟ گفت: لا تستکثر للّه عملا. لابن عطا:
اسامی بنفسی ذلة و استکانة
الی الخلد العلیا من جانب الکبر
اذاما اتانی الذل من جانب الغنی
سموت الی العلیا من جانب الفقر
اذا صدمن اهوی صددت عن الصد
وان حال عن عهدی اقمت علیالعهدی
فما الوجد الا ان یذوب عن الوجد
و یصبح فی جهد یزید علی الجهدی
سئل ابن عطا ما الادب؟ فقال: الوقوف مع المستحسنات وهوان یعامل مع اللّه سراً او جهراً و انشد:
اذا نطقت جائت بکل ملاحة
و ان سکتت جائت بکل جمیل
شیخ الاسلام گفت: کی ادب آنست کی باللّه تعالی معاملت درگیری از پای آب و خاک و دعوت نفس برخیزی، نمیگویی: که من و کرد من، گویی که او و عنایت و توفیق او.
شیخ الاسلام گفت کرم اللّه وجهه: کی شیخ بوالعباس ارزیزی گفت: کی بوالحسین عبادانی گفت: که من و درویشی به رمله آمدیم، شش روز برآمد، چیزی نخورده بودیم، روز هفتم یکی در آمد، دو پازه زر آورد، یکی مرا داد و یکی یار مرا، من آن خود فرا دادم گفتم: چیزی آر، تا بخوریم. او آنِ خود نگاه داشت. چیزی آورد بخوردیم. روی دادیم، به دریا رسیدیم، به کران دریا، آن دیگر پارهٔ زر دادیم فرا ملا، تا مرا در مرکب نشاند، و رفتیم دو روز بودیم. دران مرکب درویشی بود در کنج سر فرو برده، وقت نماز بودی، نماز بکردی و سر در مرقع فرو بردی، من فرا شدم ویرا گفتم: ما یاران توییم، ار چیزی بهکار باید بگو، گفت: باید بگویم؟ «گفتم: بگوی!» گفت: فردا نماز پیشین بکنم من بروم از دنیا، شما خواهید از ملاح، تا شما را باشط برد، ار ازین جامهٔ من چیزی ویرا باید داد بدهید. چون با کرانه شوید، درختستان بینید در زیر درختی که مه است همه ساز و برگ من نهاده یابید مرا بسازید و آنجا دفن کنیت و این مرقع من ضایع مکنیت برگیرید، چون به حبله رسید، برنایی بینید ظریف و نظیف این مرقع از شما باز خواهد با او دهید. گفتم: چنین کنیم. دیگر روز نماز پیشین بکرد و سر در مرقع فرو برد چون فرا شدیم برفته بود ملاح را گفتیم: این یا رما برفت، ما را باشط بر، تا ویرا دفن کنیم. گفت: چنین کنم. باشط شدیم، درختستان دیدیم، و درختی دیدیم مه، در میان آن، آنجا شدیم، گوری دیدیم کنده و ساز و حنوط وی تا بیرایه (؟با پیرایه) آنجا نهاده. ویرا بساختیم و دفن کردیم «و مرقع وی برگرفتیم» و روی به حبله نهادیم، برنایی به دیدن ما آمد بران نشان که او گفته بود، با ما گفت: که آن ودیعت بیارید. گفتیم: چنین کنیم. گفتیم: از بهر خدای را با تو سخنی بگوییم. گفت: بگویید. گفتیم. او چه مرد بود؟ و تو چه مردی؟ و این چه قصه است؟ گفت: او درویشی بود میراثی داشت، وارث طلب کرد، مرا به او نمودند، اکنون شما میراث با من سپارید و روید. آنرا به وی سپردیم. گفت: شما اینجا باشید تا باز آیم. از چشم ما غایب شد، و آن مرقع را در پوشید، و جامهٔ خود پاک بیرون کرد و گفت: این به حکم شماست، و رفت به آن مرقع. ما در مسجد حبله شدیم، و روز آنجا بودیم، چیزی فتوح نبود. ازان جملهٔ آن جامه چیزی برگرفتم و دادم به یار خود، کی چیزی آر، تا بخوریم. وی رفت به بازار. ساعتی بودم، کی وی میآمد، و خلق عظیم در وی آویخته در آمدند، و مرا نیز بگرفتند و میکشیدند گفتم: چه بود آخر بگویید! گفتند: پسر رئیس حبله امروز سه روز است کی ناپدید است، جامهٔ وی با شما مییاویم در بازار. ما را میبردند پیش رئیس و بنشستیم گفت: پسر من کو؟ که جامهٔ وی با شماست؟ بگویید راست که قصه چونست؟ ویرا قصه باز گفتیم از اول تا آخر. وی بگریست و روی در آسمان کرد و گفت: الحمداللّه! که از صلب من چنویی بود کی ترا شایست.
شیخ الاسلام گفت: که همه خلق زنده از مرده برند میراث، مگر این طایفه، کی مرده از زنده میراث برد. و گفت: که هیچکس با پیری از خداوندان ولایت صحب نکند به صدق، کی نه چون او برود از احوال و ولایت وی چیزی برد یا همه.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: احمد بن محمد سهل بن عطا الادمی البغدادی، از علما و صوفیان برجستهی قرن سوم هجری بود. او زبانی فصیح و نیکو برای تفسیر قرآن داشت و شاگرد جنید و یاران بوسعید خراز بود. بن عطا به خاطر علایق خود به عرفان و تصوف، در برخی از موارد به خطر افتاد و به دلیل حمایت از حلاج که به طرز فجیعی کشته شد، خود نیز مورد آزار قرار گرفت.
وی در آموزههای خود بر این باور بود که بایستی در رفتار با خداوند توجه به مقام وی را در نظر داشت و بر لزوم تسلیم در برابر خداوند تأکید میکرد. او در زندگیاش تجربیاتی از سختیها و بلایای بزرگ داشت، مانند کشتهشدن ده پسرش در یک روز.
در یک قصه، بن عطا در سفر با یارانش با درویشی مواجه میشود که موجودی مهم به شمار میرود. در نهایت، او در حالی که درویشی معنوی و وارثی غنی خواهد بود، از دنیا میرود و در مراسم تدفین او، این میراث معنوی و تجربیات خواب را به زندگی خود بسط میدهند.
بن عطا بر اهمیت ادب و رفتار نیک با خدا تأکید داشت و میگفت که باید از خودمحوری دوری کرد و به یاد خدا و بندگان او بود. او زندگی پر از بلایا را به دلیل ارتباط عمیقش با خداوند به راحتی تحمل کرد.
هوش مصنوعی: احمد بن محمد سهل بن عطا الادمی بغدادی یکی از علما و مشایخ معروف است و از صوفیان با ذوق و لطافت میباشد. او در سخنوری مهارت دارد و در فهم قرآن و متون دیگر، زبانش بسیار فصیح است. او تسلط خوبی بر قرآن دارد و تفسیر آن را به طور کامل به زبان اشاره بیان کرده است. همچنین او نویسندهای است و با ابراهیم مارستانی صحبت داشته و شاگرد او بوده و از دوستان جنید نیز به شمار میآید.
هوش مصنوعی: بوسعید خراز، شخصیتی مورد احترام بود و او به صوفیان اشاره میکند که تصوف را به معنای روحیه و لباس و پاکی قلب میداند. او به جند را به عنوان بزرگانی در این راه یاد کرده است. در ایام خاصی، حلاج، یکی از چهرههای مطرح تصوف، به خاطر عقایدش کشته شد. در آن زمان به بوسعید گفته میشد که هفت فرزندش در یک جنگ کشته شده بودند. او هنگام دعا گفت: "خدایا! دیدم که هر کسی چیزی از تو یافت، دوستان تو سختیهایی را تجربه کردند، پس بر من سختی وارد کن." بوسعید حلاج را قبول داشت و آن وزیری که حلاج را کشت، به او گفت: "نظر تو درباره حلاج چیست؟" و پاسخ داد: "تو خود داری که او را پیدا کنی." وزیر گفت: "آیا طعنه میزنی؟" و دستور داد تا او را به شدت مجازات کردند. در نهایت از ابن عطا پرسیدند که بهترین عبادتها چیست؟
هوش مصنوعی: گفت: مراقبت از حق در تمامی زمانها. شیخ الاسلام اظهار داشت: کسی میگوید که به عباس عطا گفت: اگر نتوانی، دستت را در دامن دوستان او بزن. او همچنین گفت: در تفسیر آیهای ذکر میشود که "او مرا میمیراند و سپس زندگانیم میکند". از او پرسیدند: مروت چیست؟ او پاسخ داد: برای خداوند عمل خود را بیش از حد افزایش ندهید.
هوش مصنوعی: عظمت و بزرگی تنها مختص خداوند است و انسان باید به این حقیقت humble و با تواضع باشد، چرا که بزرگمنشی واقعی در نزد خداوند و در عنایت به عالم بالاست.
هوش مصنوعی: وقتی که ذلت از سوی ثروت به من میرسد، من به سوی اوج و بلندی از جانب فقر میروم.
هوش مصنوعی: اگر او از من روی برگرداند، من هم به عهد خود پایبند میمانم و از وعدهام خالی نمیشوم، حتی اگر او به پیماناش وفا نکند.
هوش مصنوعی: احساس واقعی فقط زمانی به وجود میآید که انسان از آن رنج و درد رهایی یابد و در تلاشی قرار بگیرد که از تمام تلاشهای قبلی او بیشتر باشد.
هوش مصنوعی: ابن عطا از او سؤال کردند ادب چیست؟ او پاسخ داد: ادب یعنی ایستادن در کنار نیکیها و اینکه چگونه باید با خداوند به صورت پنهانی یا علنی رفتار کرد.
هوش مصنوعی: وقتی صحبت میکند، با تمام زیباییها میآید و وقتی سکوت میکند، با تمام خوبیها و جذابیتها همراه است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود: ادب زمانی است که انسان با خداوند بزرگ ارتباطی عمیق برقرار کند و از دل و جان خود برای نزدیک شدن به او تلاش نماید. در این حالت، نباید به خود بپردازد و بگوید من چه کار کردم، بلکه باید متوجه باشد که همه چیز از انعام و لطف خداوند سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: بوالعباس ارزیزی به بوالحسین عبادانی گفت که من و یک درویش به رمله رفتیم و شش روز چیزی نخورده بودیم. در روز هفتم، شخصی وارد شد و دو پاره زر آورد، یکی را به من داد و یکی را به رفیقم. من از او خواستم چیزی بیاورد تا بخوریم، اما او چیزی نیاورد. بعد از اینکه چیزی خوردیم، به دریا رسیدیم و برای سوار شدن بر قایق، پاره زر دادیم. دو روز در آن قایق بودیم و درویش دیگری در کنج نشسته بود که وقت نماز سرش را در لباسش میبرد. من به او گفتم که ما یاران تو هستیم و اگر چیزی نیاز داری، بگو. او گفت که فردا در نماز پیشین خواهد مرد و از ما خواسته بود که وقتی به ساحل رسیدیم، درختانی که زیر درختی هستند، او را دفن کنیم و مرقع او را حفظ کنیم. بعد از اینکه او نماز را خواند، وفات کرد. ما به ساحل رسیدیم و درختانی را که او گفته بود دیدیم و تصمیم به دفن او گرفتیم. یک جوان نزد ما آمد و از ما خواست که ودیعهای را که او گفته بود بیاوریم. وقتی از او پرسیدیم که این مرد چه کسی بود و چه داستانی دارد، او گفت که او درویشی بود که ارثی داشت و اکنون ما باید آن ارث را به او بسپاریم. ما این کار را انجام دادیم و جوان رفت. بعد از مدتی، ما در مسجد حبله بودیم و خبری از چیزی نبود. در این بین، من از لباس خود چیزی برداشتم و به رفیقم دادم تا برای خرید برود. وقتی برگشت، جمعیت زیادی به دنبالش آمده بودند و ما را به رئیس حبله بردند. او پرسید پسرش کجاست و چرا لباس او با ماست؟ ما داستان را از ابتدا تا انتها برای او گفتیم، و او با شنیدن این مطلب گریست و از خدا تشکر کرد که از نسل او کسی شایسته بوده است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که تمام موجودات زنده از مردگان میراث میبرند، به جز این گروه خاص که از مرده به زنده ارث میبرند. همچنین او گفت که هیچ کس به طور واقعی نمیتواند با پیران ولایت صحبت کند، زیرا نمیتواند از او احوال و وضعیت او را بفهمد یا چیزی از آن بیاموزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.