بخش ۱۰۱ - ومن طبقة الثانیة و یقال من طبقة ابراهیم بن احمد
«بن اسماعیل الخواص» کنیت او ابواسحاق. شیخ الاسلام گفت: که وی از اهل عسکر است یگانه در طریق توکل و تجرید، و یگانهٔ مشایخ در وقت خویش، از اقران جنید و نوری٭ بوده، و پیش ازیشان برفته از دنیا در قدیم در سنه احدی و تسعین و مائتین ار درست شود. و یوسف حسین رازی ویرا بشسته و دفن کرده به وی و گور وی آنجاست. ویرا در سیاحات و ریاضات مقاماتست و حکایتهاست عجب ویرا. و چون وی برفت از دنیا، جنید گفت: که بساط توکل در نور دیدند. استاد جعفر خلدی و از سیروانی مهین٭ و جز از ایشان گویند که بغدادیست و پدر از آمل بوده ویرا پنجاه حج آرند، هر سال هزار فرسنگ ورد او بود، و هربار بر راهی دگر رفتی و وحش و هر چیزی که دیدی، روی بوی کردی توکل درست کردن را.
وی گوید:دوازده راه شناسم بادیه را، جز ازین راههاء معروف. وی گوید: در راهی رفتهام برسیم و در راهی برزر، و در راهی بر ماران. ویرا گفتند: نماز چون میکردی؟ گفت: سجاده برپشت ایشان او گندم و نماز میکردم. شیخ الاسلام گفت: کی وی امامست. و ویرا کتب است و کتاب اعتقاد است، من آنرا دیدهام و وی صحبت دار خضر بوده .
شیخ بوبکر کتانی٭ گوید که وقت خواص از سفر باز آمده بود ویرا گفتم: این بار در بادیه چه شگفتی دیدی؟ گفت: خضر فرا من رسید، مرا گفت، ابراهیم خواهی که با تو همراهی کنم؟ گفتم نه. گفت: چرا؟ گفتم اورشکن است ترسم که دل من در تو بندد. گفتند: که کتانی از وی پرسید: کی چرا؟ وی جوابی نگفت.
شیخ الاسلام گفت: کی شیخ بوالحسن خرقانی٭ مرا گفت: در میان سخنان که با من میگفت که ار با خضر صحبت یا وی توبه کن، و اگر از هری شب بمکه شوی از آن توبه کن.
ابراهیم خواص گفت: العلم کله فی کلمتین لا تتکلف ما کفیت و لا تضیع ما استکفیت هم وی گفت: التاجر برأس مال غیره مفلس. و هم وی گفت: لیکن لک قلباً ساکناً و کفاً کفا فارغاً و یذهب النفس حیث شاء و قال الخواص: الاخلاص سر بین اللّه و بین عبده. شیخ الاسلام گفت که بوالحسن علوی گوید: که در مسجد دینور شدم، خواص را دیدم در صحراء مسجد در میان برفت گفتم: سلام علیک یا باسحق! بیا تا در پوشش رویم، کم برو شفقت آمد، گفت: مرا با مجوسیة میخوانی! یعنی از تجرید یا سبب آمدن، و از افراد با علاقت آمدن، مجوسیت بود. و گویند که گفتم: مجوسیت چیست؟ این بگفت.
شیخ الاسلام گفت: تا نشان دو گانگی بجای مجوسیت بجا. گفت: خواص دست مرا بر گرفت و بر برخود نهاد، از گرمی که بود خواستید کی دست من بسوختید و در عرق غرق بود، در من نگرست و بخندید، و این دو بیت بر خواند.
شعر
لقد وضح الطریق الیک حقا
فما احد بغیرک یستدل
فان ورد الشتأ فانت کهف
و ان وردا المصیف فانت ظل
شیخ الاسلام گفت: ممشاد دینور٭ گوید: که در نیم. خواب بودم در مسجد. در خواب به من گفتند: که خواهی که دوستی از آن ما به بینی؟ خیز بسر تل تویه شو. تا به بینی. بیدار شدم. برف آمده بود، رفتم بر سر کوه توبه. خواص را دیدم در میان برف نشسته مربع، و چند سپری سبز گرد بر گرد وی تهی از برف نیامده بود بر سر وی. و وی در عرق غرق وارند. که ویرا گفتم: که این منزلت به چه چیز یافتی؟ گفت به خدمت فقرا. کسی ویرا دید در بیابان حیوه زده بفراغت نشسته آنکس گفت ویرا یا باسحق! از چه مینشینی؟ گفت: بر وای بطال؟ ار ملوک زمین دانندی کی من ایذر فرا در چیام بشمشیر بسر من آیندی از حسد. وقتی در مسجد نشسته بود بر سجاده، کسی فرا شد، و مشتی سیم بر سجاده وی فرو کرد، وی برخاست و سجاده فر فشاند. و آن سیمها بریخت بر خاک و سنگ و گفت: این نشستگاه پیش ازین ازین بر من آمده، آن کس گوید که هرگز بعز وی ندیدم کی وی چنان کرد و بذل خود «که» آن سیم برمیچدم از زمین. خواص رحمه اللّه در مسجد ری برفت از دنیا، و گور وی آنجاست.
شیخ الاسلام گفت: هرگز گور ندیدم با آن هیبت و شکوه که آنست که گوئی شیری است خفته، کی ناگاه فرا زان رسی گور وی در زیر حصار طبرک نهاده و گفت: که وی در علت شکم برفت هر باری که فارغ گشتی، غسل کردی، آنروز که برفت از دنیا گویند که هفتاد بار اجابت بود و هرباری غسل کرد و سرمائی بود عظیم. پسین بار در آب برفت عظم اللّه کرامته و قدس روحه. شیخ الاسلام گفت که فضل رازی را در شهر ری صدهزار درم میراث رسید، آن همه بر پاشید چون با خویشتن آمد و از حال بعلم آمد ویرا ده درم مانده بود.گفت: این فاتعلم بکار برم آخر گفت: این چیست کی من کردم؟ که از وجد و حال بعلم افتادم. برخاست بنزدیک ابراهیم خواص رفت از وی پرسید: کی صدهزار درم میراث یافتم در پاشیدم ده درم ماند در علم بکار بردم. خواص گفت: کی این ترا ازان افتاد که ازان باول شربت آب خورده بودی چرا خود دست فرازان کردی؟ یعنی مال برگرفتی بهر بذل را، تا ترا فرا گرفتند، آخر بوسه بر دست من رد گفت: فدای آن دستم: کی چون درک افتاد از وجد با علم افتاد یعنی که نه باجاهل افتاد
شیخ الاسلام گفت: کی پدر گفت، که بوالمظفر ترمذی٭ گفت که عبدالرحمن خراسانی گفت: که کسی از شبلی پرسید؟ کی از دویست درم چند زکوة باید داد؟ گفت: آن تو بگویم، یا آن خویش؟ گفت: آن تو و آن من چند است؟ گفت: ترا دویست درم پنج درم بباید داد، و ما را یعنی در مذهب ما، از دویست درم دویست درم و پنج درم بباید داد.
گفت: این خود دانم. این پنج چیست؟ گفت: آن دویست که داری بدهی، پنج دیگر وام کنی بدهی گفت: این مذهب کیست؟ گفت: آن ابوبکر صدیق رضی اللّه عنه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: ابواسحاق بن اسماعیل الخواص، یکی از شخصیتهای بزرگ و مشهور در تصوف و علمای زمان خود بوده است. او اهل عسکر بود و در زمینه توکل و تجرید از دیگران متمایز بود. او سالها پیش از مرگ به دنیا آمد و در سنه ۱۹۱ هجری از دنیا رفت. وی دارای مقامات بلند در ریاضات و سیاحتها بود و همچنین از خضر صحبت کرده و تجربیات و حکمتهایی در این راه داشت.
ابراهیم خواص به شیخ بوبکر کتانی گفت که در بادیه شگفتیهای زیادی دیده و بر سر این تجربیات به درک عمیقتری از توکل و توحید رسید. او میگفت که علم در دو کلمه خلاصه میشود؛ «آنچه لازم نیست را بر خود تکلف نکن» و «کافی است آنچه را که رسیدی».
خواص به شوق خدمت به فقرا و دلسوزی برای آنان شناخته میشود و زندگی پر از زهد و پارسایی داشت. او در نهایت در مسجد ری از دنیا رفت و گورش با هیبت و شکوه خاصی مشخص است. او در دوران حیات خود به کمک و خدمت به دیگران پرداخت و آموزشهای عمیق و معنوی به شاگردانش ارائه داد.
هوش مصنوعی: ابواسحاق بن اسماعیل خواص، شخصیتی برجسته در علم و اخلاق بود که از اهل عسکر به شمار میرفت. او در روش توکل و تزکیه، یگانه و بینظیر بود و در زمان خودش، به عنوان یکی از مهمترین استادان شناخته میشد. او قبل از جنید و نوری به دیار باقی شتافت و در سال ۱۹۱ هجری قمری درگذشت. یوسف حسین رازی، او را شستشو داده و به خاک سپرد و اکنون گورش در همان جا قرار دارد. او در مسیرهای عرفانی و مجاهدات روحانی به درجات بالایی دست یافته بود و روایتهای شگفتانگیزی از او باقی مانده است. بعد از فوت او، جنید گفت که در نور، بساط توکل او را دیدهاند. همچنین برخی از استادان، او را بغدادی و پدرش را اهل آمل میدانند. او در طول زندگیاش پنجاه مرتبه به خانه کعبه رفت و هر سال هزار فرسنگ سفر میکرد و همواره در سلوک خود به روشهای متفاوتی توکل را تمرین میکرد.
هوش مصنوعی: او میگوید: دوازده روش برای سفر در بیابان میشناسم که غیر از این مسیرهای شناخته شده است. او ادامه میدهد که در راهی به شهر رسیدهام و در راهی دیگر به جایی دور. به او گفتند: نماز را چگونه میخواندی؟ او پاسخ داد: بر روی یک سجاده که بر دوش او بود، گندم قرار میدادم و نماز میخواندم. شیخ الاسلام گفت: او پیشوای مذهبی است. او کتابهایی دارد و کتابی در مورد اعتقاداتش هست که من آن را دیدهام و او با خضر (شخصیتی در ادبیات اسلامی) صحبت کرده است.
هوش مصنوعی: شیخ بوبکر کتانی میگوید که وقتی یکی از بزرگان از سفر بازگشته بود، از او پرسیدم: این بار در بیابان چه عجایبی دیدی؟ او پاسخ داد: خضر به من نزدیک شد و از من خواست که آیا میخواهم همراهش باشم؟ من جواب دادم که نه. او از من دلیل را پرسید و من گفتم که ترس دارم دل من به او وابسته شود، چون او اورشکن است. بعد از آن، کتانی از او پرسید: چرا؟ اما او هیچ جوابی نداد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که شیخ بوالحسن خرقانی به او گفت: در میان صحبتهایی که با من داشت، اشاره کرد که اگر با خضر صحبت کنی، یا از او توبه کن، و اگر شب به مکه میروی، از آن توبه کن.
هوش مصنوعی: ابراهیم خواص بیان کرد که تمام دانش در دو کلمه خلاصه میشود: آنچه برای شما کافی است را به زحمت نکشید و آنچه را که در اختیارتان است، هدر ندهید. وی همچنین گفت که تاجری که با سرمایه دیگران کار کند، ورشکسته است. او افزود که برای تو قلبی آرام و دستی آزاد و فارغ از مشغلهها لازم است تا نفس را به هر کجا که خواست، بفرستی. خواص گفت: اخلاص، رازی است بین خدا و بندهاش. شیخ الاسلام نیز روایت کرد که ابوالحسن علوی در مسجد دینور به او گفت که خواص را در بیابان مسجد دید و به او سلام کرد و خواست که در سایه بنشینند، اما خواص با تجلیل گفت که آیا مرا با مجوسیان همنشین میکنی؟ به این معنا که از تجرید یا سستی و از افراد با تعلقات آمدهاند. در ادامه، او درباره معنای مجوسیت پرسید و جواب آن را دریافت کرد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: تا زمانی که نشانهای از دوگانگی به جای مجوسیت وجود داشته باشد. او ادامه داد: افراد خاص دست مرا گرفتند و بر سر خود گذاشتند. به خاطر گرمای آنجا احساس کردم که دستم سوزانده شده و عرقریزان بودم. او به من نگاه کرد و خندید و دو بیت شعر خواند.
هوش مصنوعی: راه بهسوی تو بهروشنی مشخص است، پس هیچکس جز تو نمیتواند راه را پیدا کند.
هوش مصنوعی: اگر زمستان بیاید، تو پناهی برای دیگران هستی و اگر تابستان برسد، تو سایهای برای آنها خواهی شد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: ممشاد دینور در مورد خواب خود در مسجد توضیح میدهد. او در خواب به او گفتند که اگر میخواهد دوستی از جمع ما ببیند، باید بر سر تپهای برود. وقتی بیدار شد، دید که برف آمده و به سر کوه توبه رفت. در آنجا گروهی از خواص را دید که در میان برف نشسته بودند و دورشان سپرهایی سبز قرار داشت که برف به آنها نرسیده بود. آنها در حالی که عرق میریختند، او را به خود جذب کردند. او از یکی از آنها پرسید که چگونه به چنین مقام و منزلتی رسیدهاند و پاسخ شنید که به خاطر خدمت به فقرا این مقام را یافتهاند. روزی در بیابان، یکی از افرادی که او را مشاهده کرده بود، از او پرسید که چرا در حال استراحت نشسته است و او پاسخ داد که برای آرامش در اینجا نشسته است. او گفت که اگر پادشاهان زمین میدانستند که من در کجا هستم، با شمشیر به سراغم میآمدند و حسادت میکردند. یک بار در مسجد، در حالی که بر سجاده نشسته بود، کسی مقداری سکه نقره به سجاده او ریخت. او بلافاصله برخاست و سجاده را تکان داد، به طوری که سکهها به زمین ریختند و او گفت که این محل قبلاً هیچ ارزشی برای او نداشته و هرگز نمیخواسته که به خاطر سکهها به خود ببالد. او به این سادگی و عدم وابستگی به دنیا شناخته شده بود و در نهایت در مسجد ری از دنیا رفت و مزارش در همانجا قرار دارد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: هرگز گوری را با آن عظمت و شکوه ندیدم که گویی شیر خفتهای است. ناگهان در کنار گور او، در زیر حصاری از طبرک، ایستادم و به من گفته شد که او در اثر مشکل شکم درگذشت. هر بار که خوب میشد، غسل میکرد. روزی که از دنیا رفت، میگویند هفتاد بار غسل کرد و هوایی بسیار سرد بود. آخرین بار که به آب رفت، عظمت خدا و روح مقدس او را درک کرد. شیخ الاسلام گفت که فضل رازی در شهر ری صد هزار درم میراث به دست آورد، اما همه آن را پراکنده کرد و وقتی به خود آمد، تنها ده درم برایش باقی ماند. گفت: این را برای یادگیری به کار میبرم. سپس فکر کرد: این چه کاری است که انجام دادم؟ از شوق و حال خود به دانش افتاده بودم. به سمت ابراهیم خواص رفت و از او پرسید: صد هزار درم را به ارث بردم و پراکنده کردم و تنها ده درم برای علم باقی ماند. خواص گفت: تو از آن مال به خاطر شربت آب که نوشیدی خود را از دست دادی، چرا خودت را از آن دور کردی؟ یعنی اینکه مال را گرفتی و برای بخشش رها کردی تا تو را در بر گرفتند، در نهایت دست مرا بوسید و گفت: فدای آن دستی که چون درک و فهم از شوق به علم رسید، نه از جهل.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که پدرش گفته است، بوالمظفر ترمذی نقل میکند که عبدالرحمن خراسانی گفته است که کسی از شبلی سوال کرد: بر اساس دویست درم، چه مقدار زکات باید پرداخت؟ شبلی پاسخ داد: آیا میخواهی من بگویم یا او؟ پرسشگر گفت: من و تو هر کدام چند درم داریم؟ شبلی پاسخ داد: برای تو که دویست درم داری، باید پنج درم پرداخت کنی، و در مذهب ما برای دویست درم، باید دویست درم و پنج درم پرداخت شود.
هوش مصنوعی: او گفت: این را خود میدانم. این پنج چه چیزی است؟ او پاسخ داد: آن دویست پولی که داری باید بدهی، باید پنج دیگر هم وام بگیری و بدهی. او پرسید: این مذهب مربوط به کیست؟ و او جواب داد: این مربوط به ابوبکر صدیق رضی الله عنه است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.