گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

الهی در دل دوستانت نور عنایت پیداست و جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست چون تو مولا کراست ؟ چون تو دوست کجاست ؟ هر چه دادی نشان است و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغام است و خلعت بر خاست، نشانت بیقراری دل و غارت جان است و خلعت وصال در مشاهده جمال.

روزی که سر از پرده برون خواهی کرد

دانم که زمانه را زبون خوآهی کرد

گر زیب و جمال از این فزون خواهی کرد

یارب چه جگر هاست که خون خواهی کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode