گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

ای عزیز بدانکه حضرت عزت این جهانرا محل اسرار گردانیده و ودیعت هر سری بمکونات رسانیده پس از آن پرده های حجاب انگیخت و سترهای نقاب آویخت و بعضی از موالید بر عناصر و بعضی از اعراض متعرض بر جواهر تا بریاضت معلوم شود که طفل طبیعت کیست و اهل شریعت کیست و پیر نارسیده کیست و طفل کار دیده کیست؟

پس در دل آدمی چراغ معرفت برافروخت و علوم سرایر و صواب بر کیفیات بر او آموخت آنانکه اهل هدایت بودند بحکم دلایل هر چه پیش میآمد میدیدند و هر حجابی که در راه می افتاد میبریدند

لاجرم چون هوا را به ریاضت دور کردند و نفس را بمجاهده مقهور و درون پرده ها هر جا خواستند شتافتند

اما آنانکه اهل ضلالت بودند ایشانرا هدایت کردند لیکن ندیدند و نشاختند و بر نقش گرما به عشق باختند و بر سر شادروان کمند انداختند چون در نگریستند نه از طریقت اثری دیدند و نه از حقیقت خبری نه از فعل جفا ندمی نمودند و نه در راه وفا قدمی پیمودند مگر به غلبه مغلوب شدند و خود از دین محجوب شدند

پس وظیفه سعادتمندی دانش آموختن و بینش اندوختن است تا آنچه پیش آید بدلایل بداند و هر حجابی که در راه افتد بدراند

پس بریاضت هوا را از خود دور کند و نفس را بمجاهده مقهور کند و با هیچ غلبه مغلوب نشود واز دین محجوب نگردد و اگر از مقبولان باشد در این راه فبها و اگر از مردودان باشد العیاذ بالله

چه حضرت حق سبحانه و تعالی بعضی را بدست قبول برداشت اللهم ارزقنا و بعضی را بی نقاب رد و قبول بگذاشت نعوذبالله

پس کسیرا که حق توفیق نداد و راه ننمود براه آوردن انبیاء و راه نمودن اولیاء او را چه سود

نشان دوست دو است اول سعادت و آخر شهادت و چون سعادت و شقاوت از ازلست از معصیت چه جای خلل است اگر چه (والذین جاهدوافینا) در قرآن است

قلم رفته را چه درمان است قدر جبر پیداست و جبر قدر پنهان قدر معمور است و راه جبر ویران تو مرکب میان هر دو میران

سخن اول و آخر بشنو که می گویم بظاهر کار نه با حسن عمل است کار در قبول ازل است سالک را در این راه دل آگاه باید و از همه چیز اکراه که نشان سالک این است و ملامت بر خود مالک همین است

پیری کردن معلمی است

از غیب خبر دادن منجمی است

خلق را در حق سپردن غمازیست

زخم باطن کردن جلادیست

راه ملامت خواستن بدخواهی است

اسرار معرفت فاش کردن دیوانگی است

امید عطا و ثواب داشتن دکان داریست

صبر کردن با او برابریست

کرامات فروختن سگی است و کرامات خریدن خری است

گریه کردن سقائی است

خود را بزبان شکستن رعنائی است

یاد کردن بزبان غافلی است

اندیشه کردن جاسوسی است

خاموش بودن ناموسی است

نعره زدن غایت دلتنگی است

شادی کردن نهایت سبکی است

اندوه خوردن گران جانی است

اخلاص ورزیدن خلاص جوئی است

راستی رستگاریست

ایثار کردن دوستی است

به آب و خاک نه آرامیدن مردی است

بهشت جستن متکبری است

تواضع کردن بیچارگی است

مریدی خون خوارگی است

تکلف کننده متعدی است

تصرف در تصوف کافری است

خرسندی دون همتی است

در پیش رفتن جاه طلبی است

در برابر رفتن بی ادبی است

باز پس رفتن بوالعجبی است

زیرکی بیخودی است

بی افکاری بی نشانی است

نام این راه زندگانی است منتهای این میدان مفلسی است متکای این مسند هیچکسی است آخر کار و بار خاکساری است این سخنهای عبدالله انصاری است

نشان اولیاء آنست که به حیلت نزیند و به زحمت نخورند و به اجبار ننوشند و به مزد کار نکنند و از ورزیدن توبه دست باز ندارند و بر خدای تعالی هیچ نگزینند و خنده نکنند مگر به تبسم و از دوستی دنیا و جاه اعراض کنند

ایشانرا چهار طمع به خلق نباشد طمع مال و طمع جاه و طمع دعا و طمع ثنا و متابعت مسلسل باشد با حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله

بدانکه درویشان طایفه اندکه همه هوشیار نه مستند و هوشیاران الستند بر شادی دل نه بستند و نه از قوت کامرانی خود را خستند غنی دلان تنگدستند راه کوبان خدا پرستند پاکانی اند که از نیستی و هستی رستند و از قفس ما و منی جستند قرا به حب جاه شکستند و در حرم لی مع الله نشستند

جسدا قومی که داد بندگی را داده اند

ترک دنیا کرده اند و از همه آزاده اند

روزه با روزه و در گوشه بنشسته اند

باز شبها در مقام بندگی استاده اند

طرفه العینی نبوده غافل از حضرت ولی

سیل ها با این همه از چشم خود بگشاده اند

پیر انصاری تو میدانی که ایشان کیستند

فرقه بی کبر و فرد و زمره دل ساده اند