گنجور

 
ظهیر فاریابی

خدایگان جهان شهریار دریا دل

توراست دست گهر بخش و لفظ لؤلؤ پاش

بر اسمان و زمین دست مطلق است تو را

که از وظیفه جود تو یافتند معاش

گهی به پنجه هیبت دل جهان بشکن

گهی به ناخن قدرت رخ فلک بخراش

تویی که باد صبا در جهان نیارد کرد

نسیم عارض گل بی جواز حکم تو فاش

مکارم تو چنان عام گشت در عالم

که در سخای تو با من برابرند اوباش

به روی مدح برون بردم این شکایت حال

اساس مظلمه ای می نهم تو حاکم باش

مرا که باز سپیدم سزد که بسته شود

ز آفتاب لقای تو دیده چون خفاش؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

به آب ماند یار مرا صفات و صفاش

که روی خویش ببینی چو بنگری بقفاش

ز بوی و خوبی جعد و دو زلف مشکینش

ز رنگ و گردن و گوش و دو عارض زیباش

نگار خانهٔ چین است و ناف آهوی چین

[...]

نصرالله منشی

حیات را چه گوارنده تر زآب ولیک

کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش

جمال‌الدین عبدالرزاق

قسم بواهب عقلی که پیش رای قدیم

یکیست چشمه خورشید و سایه عنقاش

همیشود بیکی امر او چو سایه بچاه

در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش

که هست طبع جمال آفتاب تأثیری

[...]

مجیرالدین بیلقانی

قسم به واهب عقلی که پیش علم قدیم

یکی است چشمه خورشید و سایه عنقاش

زمین شود ز یکی امر او چو سایه چاه

در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش

که هست طمع جمال آفتاب تأثیری

[...]

سعدی

گناه کردن پنهان به از عبادت فاش

اگر خدای پرستی هواپرست مباش

به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن

که دوستان خدا ممکن‌اند در اوباش

بر این زمین که تو بینی ملوک طبعانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه