پناه ملت و داعی خلق نصرة دین
تویی که هست ضمیر تو با قضا همراز
کرم،حقیقی و ذاتی تو راست در عالم
هرآنچه هست دگر استعارت است و مجاز
اگر به عنف زنی بانگ ناگهان بر کوه
ز هیبت تو صدا را فرو شود آواز
خدایگانا زان پس که روزگار مرا
بتاخت مدت ده سال در نشیب و فراز
عزیمتم همه آن بود و بس که یکچندی
کنم جناب تو را قبله دعا و نیاز
چه موجب است که از خدمت تو محرومم
نه تو بخیل و نه من جاهل و نه راه دراز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ دعا و نیاز به خداوند است. شاعر از خداوند به عنوان پناه ملت و حامی دین یاد میکند و بر قدرت و عظمت او تأکید دارد. او به وجود خویشتن و ارتباط نزدیکش با قضا و قدر اشاره میکند و میگوید که هر چیز دیگری غیر از خداوند، فقط مجاز و استعاره است. شاعر از احساس محرومیت از حضور خداوند گلایه میکند و به طور کلی نیت و آرزو دارد که در دعاها و درخواستهایش، خداوند را قبلۀ خود قرار دهد. به طور کلی، این شعر به رابطهٔ عمیق انسان با خداوند و نیاز او به یاری الهی میپردازد.
هوش مصنوعی: تو پناه ملت و دعوتکننده مردم به سوی دین هستی، زیرا ضمیر و نیت تو با قضا و قدر الهی در هماهنگی است.
هوش مصنوعی: در این جهان، محبت و لطف تو از ظرافت و حقیقتی خاص برخوردار است، در حالی که هر آنچه غیر از این باشد، تنها نشانهای از آن واقعیات است و نمیتواند به اندازهٔ محبت حقیقی تو اهمیت داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر به طور ناگهانی بر کوه فریاد بزنی، صدای تو به خاطر قدرت و هیبت تو، از شدت وحشت خاموش میشود.
هوش مصنوعی: خداوند، پس از اینکه زمان به من سختیهای فراوانی را تحمیل کرد، به مدت ده سال در اوج و فرود زندگیام مرا همراهی کرد.
هوش مصنوعی: تمام خواستهام این است که برای مدتی تو را به عنوان محور دعا و درخواستهای خود قرار دهم.
هوش مصنوعی: چه دلیلی وجود دارد که من از خدمت تو بینصیبم؟ نه تو انسان بخیلی هستی و نه من فرد نادانی، و نه مسیر ما به همدیگر طولانی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب
[...]
اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد
بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز
اگر دو دیده افعی بهخاصیت بکند
بدانگهی که زمرد بدو برند فراز،
من این ندیدم و دیدم که میر دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز.
بهشت وار شد از نوبهار گیتی باز
در بهشت بر او کرد چرخ گوئی باز
درم درم شده روی زمین چو پشت پلنگ
شکن شکن شده آب شمر چو سینه باز
سرشگ ابر کند هر فراز را چو نشیب
[...]
چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز
رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز
شبی که آز برآرد کنم به همت روز
دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز
اگر ندارم گردون نگویدم که بدار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.