شکستن سرب الماس و سنگ و آهن کس
چه علت است مر این هر دو را چنین کردار؟
و دفع کردن یاقوت مر وبا را چیست؟
زمرد از چه همی برکند دو دیده مار؟
پلنگ اگر بگزد مرد را، زبهر چه موش
به حیلها بر میزد ز بام و از دیوار؟
بهشهر اهواز از تب کسی جدا نبود
به تبت اندر غمگین ندید کس دیار
بهطبع نیست، چه خاصیت است گویند این
چه اصل گفت بخاصیتاندرون هشیار؟
هفت سؤال استاندرین پنج بیت از خاصیتها، و این هفت سوال سه قسم است: بهری ازو معروف است، و بهری ازو مجهول و بهری محال است. اما آنک معروف است دو سوال است: یکی کشیدن مقناطیس مر آهن را و دیگر بر میزیدن موش بر گزیده پلنگ و اما آنچه مجهول است دو سوال است: یکی دفع کردن یاقوت مر وبا را و دیگر بر کندن زبرجد مر چشم افعی را. و اما آنک محال است این سه سؤال است: یکی شکستن سرب مر الماس را و دیگر ملازمت تب مر شهر اهواز را و سه دیگر غمگین نابودن هیچکساندر تبت. و بدین سبب که این سؤالات برین سه نوع است، همی گمان افتد که این بیتها اندرین قصیده کسی بیفزودست بدانچ این نه سوال حکماست تا این مرد بدین سؤالات محالات آزمایش کردست اهل روزگار خویش (را)، و ما بر هر یکی (ازین) سه نوع سوال براندازه آن سخن بگوییم بهتوفیق باری تعالی و تقدس.
و اما جواب ما مرین سوال را از خاصیت مقناطیس که مر آهن را بکشد، آنست که گوییم: از آن سنگ بخاری است بیرون آینده لزجاندر کشنده که بجز آهناندر نکشد، و مخالف است آن بخار مر آهن را بطبع، با آنک بدواندر آویزنده است، همچنانک نم هوا مخالف است مر پنبه و کاغذ را، وزین هر دواندر آویزنده است، و چواز بخار آن مقناطیس به آهن رسد اندر آویزد، و چو مخالف است مر او را، چو بدو رسد ازو بگریزد و باز گردد، و به بازگشتن مر آهن را کزاندر آویخته باشد با خویشتن بیارد. دلیل بر درستی این قول آنست که چون مر آن سنگ را به نزدیک خرده آهن (که) سونش گویند بدارند، آن جزوهاء سونش سوی او دویدن گیرد، و بخار باشد که پراگنده رود تا همی سونشهای پراگنده را بیابد.و چون آن سنگ را به سیر کوفته بیالایند نیز آهن را نکشد البته، و سیر چیز مسدد است که چو مر او را بهچیزی اندر مالند، بر آن چیز از آن سیر پودگکی و پوستکی بگیرد که بخار را باز دارد چنانک ماهیگیران به زمستان سر و دستها را تا به بازوان به سیرِ کوفته همیآلایند تا مسامها بسته شود و بخار از دست بیرون نیاید، و چو بخار اندر پیخسته بماند گرم شود و بتوانند دست را بهآب سرد اندر کردن، و چو آن سنگ را بهسیر کوفته بیالایند آهن را نکشد، دانستیم کز آن سنگ بخاری بود که همی بیرون (شدی) تا کنون چو آن سیر مر منافذ آن بخار را بگرفت نیز همی بیرون نیاید و آهن را نکشد، و نا کشیدن مقناطیس مر آهن را سپس از مالیدن سیر اندرو، ما را گواهی داد بر آنک ازو (بخاری) همی بیرون آمد کآن بخار هم بهآهناندر آویخت و آنگه ازو همی بگریخت، تا او را همی بسوی (مقناطیس) کشید. و نیز این حال گواهی داد بر آنک آن سنگ همی آهن را سوی خویش کشد، نه آهن مر آن سنگ را همی سوی خویش کشد که میان طبیعیان خلاف استاندر آنک مقناطیس همی آهن را بکشد یا آهن مقناطیس را. ونیز کهربا که او صمغ درختی است، مر او را خاصیت آنست که گاه همی سوی خویشتن کشد وز کهربا نیز همی بخاری بیرون آمد کآن بخار همی جز بهکاه اندر نیاویزد، وچو به کاه رسید و درو اندر آویخت ازو بگریزد و اورا بسوی کهربا بکشد، و کاه ازو سوی کهربا جهد.
و نیز خاصیت آنست میان زاگ که او خاکی است و میان مازو کو بار درخت است که چون با یکدیگر آمیخته شوند، سپس از آنک هر دو زرداند، سیاه بهغایت شوند، و این معنی را طبیعیان هیچ وجهی نیافتند جز انک گفتند هم زاگ و هم مازو را مژه (مزه) تند و گیرنده (است)، از آن همی سیاه شوند. و این حجتی سست است، از بهرآنک این دو مژه از راه چشیدنی یکیاند و خلاف مر ایشان را پس از آمیختناندر یکدیگر همی پدید آید کآن دیدنی است (و) چشیدنی نیست.
جواب ازین سؤال: با انک اگر روا باشد از خاصیت سوال کردن، نیز روا باشد که ما بپرسیم و بجوییم که چه خاصیت استاندر دانه خرما که چو زیر مشتی خاکاندر کنندش وآب بر او رسد، یک سرش بهزمین فرو شود و یک سرش به هوا بر آید، و انک او بهزمین فرو شود خاک و آب بهخویشتن کشیدن گیرد و مر آن را از خاکی و آبی و بهصورتهاء چوب و برگ و لیف همیگرداند و بسوی آن سر دیگر بههوا همی فرو سپوزد، آنرا درختی چو منارهای بر پای کند و هر سال پانصد من و بیشتر و کمتر از خاک و آب را خرمای لطیف گرداند و چوب کند، و بیش از صد سال برین صنع بماند، و مر دانه زردآلو را این خاصیت نیست، بل اورا خاصیت دیگر است، خاک و آب (را ) زردآلو کند، چنانک مقناطیس را خاصیت آهن کشیدن (است) و بلور را این خاصیت نیست، بل خاصیت او انست کز شعاع آفتاب آتش پدید آرد. و وگر عجب نیست که دانه خرما خاصیتی یافتهست که مر خاک و آب را بدان خاصیت از قعر زمین همی برکشد و بر روی زمین چو منارهای بهپا کُندش و صد سال بر پای بداردش، و هر سال بهخروارها فراوان خاک و آب و خرما سازد، کهاندرآن خرما از خاکی و آبی هیچ چیز نباشد، چه عجب است که سنگی بهخاصیتی که یافتهست از آفرینش، مر پارهآهن را سوی خویش کشد بیآنک حال او را بگرداند وزو چیزی دیگر کند؟ وزین چه سؤال آید؟ و همین است سخناندر هر (چیز) از تخم نبات و نطفه حیوان و خایه مرغان کز آن مر هر یکی را دیگر صنعیست و خاصیتی، که مردم باشرف خودکه یافتهست از آن عاجز است، و هیچ کس را ازآن همی سوال نیاید، و اگر کسی از آن سوال کند، جوابش آن باشد که «آن آفریده خداست، بیهوده مگوی و روح نمای.» کسی چگونه سؤال کند که نهاد او بر آنست؟
و اما جواب سؤال آنک موش همی بر گزیده پلنگ بر میزد، آنست که گوییم این شگفتی مردمان را بدان همیآید ازین که چنین نیست که ایشان همی گمان برند. و گوییم میان بهری از جانوران دوستی است و میان بهری دشمنی، چنانک میان زاغ و میان بوم دشمنی است که بوم بهشب بیند و بهروز نبیند، و زاغ بهروز بیند و بهشب نبیند، و بوم بهشب بیاید سوی زاغان که بر درختی جمع شده باشند، و زیشان یکان یکان همیبگیرد و سر همیگسیلد و همیافکند و ایشان او را همینبینند؛ و بوزنه مر گربه را دوست دارد که گربه را بهکنار گیرد و همی بوسدش، و سگ گربه را دشمن دارد، و این دوستیها و دشمنیها جبلی است بیعلت. پس همچنین میان پلنگ (و) موش نیز دوستی (از) آفرینش هست، و موش بدانک گزیده (پلنگ) را بجوید نه آن خواهد که بدو میزد، بل خواهد که آن آلودگی دهان پلنگ را بلیسد، و چو از آن بازدارندش حیلت کند و بهدیوار و بام بر شود تا بوی آن بیابد، و چون بر آن گزیده رسد و بوی آن بیابد از شادی گمیز بر آن بیندازد، و خواهد که چیزی ازو بدان لعاب و اثر پلید برسد همچنانک چو سگان جفت خواهند گرفتن هر کجا آن سگ ماده گمیز، افکنَد آن دیگر که مر اورا همیجوید از آرزوی رسیدن تا بر آن جای که آن گمیز آمده است، چو بدانجا برسد بر آن گمیز نیز بمیزد، و آن ظاهرست و مکشوف، و شیخ نخشبی اندر «کتاب محصول» گفته است که چو دندان پلنگ را بر در سوراخ موش بدارند موش از سولاخ باژگونه بر آید دُم پیش و سر ازپس، واگر پارهای پیه پلنگ اندر خانه بنهی هرچ بدان حوالی موش باشد آنجا آید و همی کِشندشان، و ایشان خویشتن را بدان همیافکنند همچنانکه زاغان خویش بر بوم همیافکنند و به داماندر همیمانند.
این شگفتی نیست ولکن حد عامه را گفتند موش همی خواهد که به گزیده پلنگ بر میزد، ازین سخن متحیر شدند. و اگر موش را یله کنندی تا بدان گزیده فراز آیدی وآنرا بلیسدی، وبر آن نمیزدی، و اگرکه موش (که) او را با پلنگ این محبت است بوی لعاب آب دهان پلنگ بیابد، چه عجب است؟ چو همیبینیم که گربه همی بوی موش بیابد، و میان گربه و موش نیز دوستی آفرینش است، و گربه موش را همی از دوستی خورد نه از دشمنی، چنانک گربه بچه خویش را همیخورد از دوستی، و هر خورندهای مر خورش خویش را از دوستی خورد نه از دشمنی، چنانک گرسنه طعام را و تشنه آب را از دوستی و موافقت خورد نه از دشمنی و مخالفت. اگر موش تواندی، پلنگ را بخوردی از دوستی، چنانک خویشتن را بر بوی دهان آب او هلاک کند. این است جواب آن دو سؤال خاصیتی که آن معروف است میان خاص و عام.
و اما جواب اهل تأیید علیهم السلام مر سؤال خاصیت مقناطیس را که آهن را همیکشد، بیرون از دیگر جوابهاست که گفتند: سنگ قبله اهل دین اسلام است، آنک نام او مقام است، چنانک گفت: قوله «و اتخذوا من مقام ابرهیم مصلی.» همیگوید که از جای ایستادن ابراهیم نمازگاه و قبله گیرند، و جای استادن ابراهیم علیهالسلام نبوت بودی. فرزند او محمدالمصطفی صلیالله علیه (و آله) و سلم بر آن جای استاد که جدش استاده بود، و بر اثر او رفت اندرین (راه)، چنانک خدای گفت: قوله «ثم اوحینا الیک ان اتبع مله ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین.» پس تأویل این آیت که گفت مقام ابراهیم را قبله گیرند، آن بود کز پس رسول روند و طاعت مر او را دارند، و او علیهالسلام مر خلق را بدان سنگ اشارت کرد تا بدانند که آن سنگ بر او علیهالسلام مثل است، و نیز ستودگان دیگر خدای تعالی متابعان اویند، نه آنها که روی سوی او کنند، چنانک گفت: قوله «الذین یتبعون الرسول (النبی) الامی.».
و آهن قویتر گوهریست، و آلت حرب ازوست، و منافع مردماندرو بسیار ست، چنانک خدای تعالی همیگوید: قوله «و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس.» و باس جنگ و سختی باشد، و باس و سختی کآن را خدای تعالی همیاندر آهن گوید، از امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیهالسلام است که از (او) ترسیدند دشمنان خدای چنانک خاص و عام بدان مُقر است، وز خلق رسول علیهالسلام مر او را گزید، و مر او را بهخویشتن کشید، چه بدانچ با او مصاهرت کرد، تا امروز فرزندان او فرزندان رسولاند، و چه مر او وصی خویش بهغدیر خم و همگان را بهولایت او اشارت کرد.
پس ظاهر کردیم که مقام ابراهیم که آن سنگی است بر رسول که بر مقام ابراهیم او استاد، مثل بود. و درست شد که رسول ممثول سنگ بود. و درست کردیم که باس شدید مر امیرالمومنین را بود، و خدای تعالی باس شدید مر آهن را گفت و چو رسول از خلق علی را بهخویشتن کشید چه بهمصاهرت و چه بهوصایت، پیدا آمد که امیرالمؤمنین علی ممثول آهن بود، چه درست شد که رسول بهمنزلت مقناطیس عالم دین بود، و امیرالمؤمنین بهمرتبت آهن عالم دین بود، و چنانک مقناطیس اگر چه بسیار جواهر باشد جز آهن را بهخویشتن نکشد، مقناطیس دینی نیز از بسیاری از امت جز مر این آهن را بهخویشتن نکشید. و گفتند: اندرین عالم نفس حسی مقناطیس لذتها حسی است که این لذتها اندرین عالم از بهر او همیآرند. بهتمامی لذّات حسی جز مردم همینرسد. پس دانستیم کز بهر مردم همیآید این همه لذتها. و رسول مقناطیس حکمتهاء الهی بود که مر آن را از عالم عقل سوی خویش کشید.
و امااندر تأویل خاصیت موافقت که میان پلنگ و میان موش است اندر هلاک مردم، قوم اهل تأیید، علیهم السلام آنست که گفتند: پلنگ بدخوی جانوریست و کم منفعتتر جانوریست مردم را، اندر مقابله آهن که بیش منفعتتر گوهریست مردم را. و پیسگی پوست پلنگ دلیل است برآنک (آن) مثل است بر مردمی که به دل، پیسه و مخالف باشند. و موش زیانکارتر چرندهایست مردم را. و این هر دو جانور مثلهااند بر دو مخالف مرد حق که او رسول بود و میان ایشان موافقت بود اندر مخالفت مر رسول را، چنانک موافقت میان موش و پلنگ اندر آزردن و برنجانیدن مردم است. پس همچنان (که) بر مردم واجب است از موافقت پلنگ و موش حذر کردناندرین عالم، نیز بر پرهیزگاران واجب است مر پلنگ را و موش را (اندر) عالم دین شناختن و ازیشان بپرهیز بودن، و هر یکی از جانوران عالم، بیسخن مثلهااند مر گوناگون مردمان مختلفالأخلاق را که هستند، و همچنان که از جانورانی که مردم را مخالفاند اندرین عالم حذر واجب است، از مردمانی که نیز مانند آن جانوراناند (اندر عالم دین) حذر کردن واجب است، چنانک خدا تعالی همیگوید: قوله و ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم.» همیگوید: هیچ چرنده نیست اندر زمین و نه پرنده که بپرد به دو پر خویش مگر که ایشان امتاناند همچو شما. پس بر عقلا واجب است پلنگ و موش و مردم را بشناختن، و مار و کژدم را کهاندر صورت مردمیاند دانستن، وزیشان بر حذر بودن، و اگر کشتن مار بر ما واجب است بهاتفاق مردمان، کشتن کافران بر ما واجب است بهفرمان خداء تعالی. پس کافر مارتر از مارست از بهر انک اورا همی بهفرمان خدای باید کشتن که دست باز داشتن از فرمان او کفر است، و ناکشتن مار کفر نیست و منافق و کافر اندر یک مرتبتاند بهقول خدا تعالی که گفت: قولة (یا ایهالنبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم.» و این بیتهااندر مشابهت مردمان بدگر جانوران مراست. شعر:
ای کهن گشته در سرای غرور
خورده بسیار سالیان و شهور!
که شناسد که چیست از عالم
غرض کردگار فرد غفور؟
چو زمین بر شکستگیست، چرا
آسمان بی تفاوت است و فطور؟
تو چه گویی که مر چرا بایست
این همه خاک و آب و ظلمت و نور
تا پدید آید اشتر و خر و گاو
مار و ماهی و کژدم و زنبور
آن یکی برجَهد چو بوزنگان
پایکوبد به نغمت تنبور
یا ز بهر یکی که پنجه سال
عمر بگذاشت بی نماز و طهور
مر ترا خانهای دریغ آمد
زین فرو مایگان و اهل شرور؛
پس چه گویی زبهر ایشان کرد
آسمان و زمین غفور و شکور؟
تو یکی هند باج ندهیشان
چون دهدشان خدای حور و قصور؟
این گمان خطا و ناخوب است
دور باش از چنین گمانی، دور!
گرت هوش است و دل، ز پیر پدر
سخنی خوب گوش دار ای پور!
عالمی دیگر است مردم را
سخت نیکو ز جاهلان مستور،
اندرو بر مثال جانوران
مردمانند از اهل علم نفور.
غرض ایزدی حکیمانند
وین فرومایگان خساند و قشور.
دزد مردان بسان موشانند
وین سبکسار مردمان چون طیور.
پاک مردان چو ماهیاند خموش
ژاژ خایان خلق چون عصفور.
حکمت و علم بر محال و دروغ
فضل دارد چو بر حنوط بخور.
خامشی از کلام بیهده به
در زبور است این سخن مسطور.
کار تو کشت و تخم او سخن است
بدروی بر چو دردمند بصور.
گر بترسی ز ناصواب جواب
وقت گرفتن صبور باش صبور.
و اما سخن مااندر جواب و سوال کزین دو خاصیت مجهول کردست این مرد کز آن یکی گردانیدن یاقوت است مر وبا را و دیگر برکندن زمرد است مر چشم افعی را آنست که همیگوییم: این هردو (که) همیگویند، مجهول است، و اگر این سوال از گرم نا شدن یاقوت سرخ بودی بهآتش کآن معلوم است صوابتر بودی از آنک از گردانیدن او مر وبا را که این مجهول است و بهوقت او بسیار مردمان از وبا برهند بی یاقوت، و اگر چنان بودی کز وبا جز آنکس نرستی که یاقوت داشتی، آنگاه این سؤال درست بودی.
و ما نشنودیم که کسی زبرجد پیش چشم مار بداشت و چشم مار از آن بترکید. البته کسی برین معنی گفته است این بیتها:
اگر دو دیده افعی بهخاصیت بکند
بدانگهی که زمرد بدو برند فراز،
من این ندیدم و دیدم که میر دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز.
گوییم کاین سخن نیکو و تأویل پذیریست، و هر سخنی که آن بهمیان عام معروف است، بهگفته حکما مثلی (است) که ویاندر عالم میان عام افتاده باشد، که بر سبیل رمز گفته باشند مر طلاب حکمت را، چنانکه حدیث سیمرغ معروف است که عامه گویند «او زپس کوه قاف است، و چو قیامت نزدیک آید بیرون آید.» و، چنانک گویند: «آفتاب چو فرو شود بهزیر عرش خدای شود»، و نزدیک حکما عرش خدای فلک البروج (است) کهآفتاب زیر اوست، (و) چنانک گویند پریان نیکو رویاناند وز مردمان پنهانند، و آن دانا آنند که صورت علم ایشان نیکوست و جهال مر آن صورت را که مر ایشان راست نتوانند دیدن.
و جواب اهل تایید مر این دو سؤال را آنست که گفتند: از جواهر فسرده ناگدازنده نخست یاقوت سرخ آنگاه زبرجد شریفتر از دیگر جواهر (است )، همچنانک از جواهر گدازنده زر شریفتر است آنگاه سیم، وز ستوران دو ستور شریفتر است نخست اشتر آنگاه اسپ، و از نباتها دو نبات شریفتر است نخست خرما آنگاه انگور، و از جایها دو جای شریفتر است نخست مکه آنگاه مدینه، و از ستارگان دو ستاره عظیمتر است نخست آفتاب و آنگه مهتاب.
و گفتند: هر یکی ازین دوگانه مثل است بر دو مرد کز مردمان ایشان شریفتراند. و گفتند: چو از هر موجودی دو موجود بر ترتیب شریفترست از دیگر موجودات، روا نباشد که دو مرد از دیکر مردمان شریفتر نباشد از بهر انک عظیمتر موجودی مردم است که غرض صانع از ایجاد موجودات همه اوست، پس گفتند کز مردمان دو مرد شریفتر است یکی رسول و دیگر وصی ازو. دلیل بر شرف این دو تن بر همه خلق، آن آوردند که شرفا خلق همه فرزندان ایشانند. نیز هیچ مردی نیست از جملگی خلق کهاندر دین اسلاماند بانگ نماز کآن منادی خدایست همینشنود که گویند بهاقرار بهوحدانیت خدای برابر ذکر این دو تن (را ) که مؤذنان بانگ همیکنند هر شبان و روزی پنج وقت نماز که آن وقتها (را) بر جملگی وقتها و زمانها شرف است، و بر سر مناره بهآواز همیگویند «محمد رسول الله، علی ولی الله.»
پس گفتند کز جواهر یک یاقوت و دیگر زبرجد مثلاند زین دو گزیده خدای. و معنی گردانیدن مر وبا را از آنکس که یاقوت را دارد، مثل است بر گردانیدن رسول مر غالب خدای را که آن عظیمتر وبای است، از آنکسکه دین او دارد. و گفتند که معنی بر کندن زبرجد مر دیده مار را کهاو دشمن مردم است و عامه گویند آدم را علیهالسلام از بهشت او بیرون افکند این نیز مثل آنست که چو مار دینی به زبرجد دینی اندر نگریست چشم بصیرتش را زبرجد دین برکند، تا راه حق را ندید و بی چشم بماند. وهر چند پیش رسول آمد مر او را راه نتوانستی نمودن، سپس از آنک حق (را) منکر شده بود، چنانک خدای گفت: قوله (افانت تهدی العمی ولو کانوا لایبصرون.» این جوابی دینی است تأویلی که مرین را جز کسانی که هوش نفسانیشان گشوده شد نتوانند شنودن.
و اما سخن ما اندرین سه سؤال کز آن یکی شکستن سرب گفت الماس (را)، و دیگر گفت بهشهر اهواز از تب کسی خالی نماند، و سه دیگر گفت به تبت اندر هیچ کس غمگین نباشد آنست که گوییم همانا این سؤالها او بهقصد گفتهست تا ضعفا علم طبایع بدین غره شوند و هوسی بگویند اندر جواب این، و گواه بر آنک سرب الماس را نشکند از سوده گران توان یافتن و از گوهر سوراخ کنان (که) الماس را ایشان کار بندد و الماس را سرب نشکند، بل سرب را بر سندان نهند پهن کرده و الماس را برسه سرب بنهند، آنگه بوسیله پولاد آبدار و خایسکی مر آن را بر آن سرب بشکنند تا چو شکسته شود بر آن سرباندر بماند و بجهد، کآن گوهر خشک و سخت جهنده است. اگر بر سندان بشکنندش سندان را ریش کند. مگر کسی بشنودهست یا از دور بدیدهست، پنداشتهست که الماس را سرب بشکند. واین چیزی پوشیده نیست، و مرین سؤال را بهظاهر هیچ معنی نیست، و میان خلق این سخن معروف نیست تا مر آن را تأویل باشد. سخن برین از آن کوتاه کنیم.
و دلیل بر آنک روا نیست که شهری باشد چو اهواز کآن قصبه خوزستان است، واندر او بسیار هزار مرد است، همه مردماناندرو با تب باشند سپس از آنک من خود آنجا بودم و هیچ تب ندیدم نه خویشتن را و نه بسیار مردم را آنست که گوییم: تب مردم را زآن آید که مزاج از اعتدال بیرون شود بسوی زیادت یا بسوی نقصان، و مردم بدان سبب رنجه شوند و طعام نتوانند خوردن، و اگر کودک یا بزرگ باشد تنش بهنقصان افتد، و اگر چنین جایی باشد که هیچ کساندرو تندرست نباشد کودکاناندرو بزرگ نشوند، و هیچ کس قوی و شادمانه نباشد، و هیچکس را رغبت نیوفتد که بدان شهر شود از بیم بیماری. و این محال است، بل بهاهواز از آن مردم تندرست و قوی و شادمانه هست بیهیچ تب، و اگر شهری چنین باشد که همیشه اهلش بیمار باشند، آنجا نه طبیب باشد و نه دارو. و این محال است، نه موجودست و نه معروف است میان خلق، و این مرد طبیب پیشه بودهست! این سخن محال باشد بل از اطبا محالتر باشد.
و دلیل بر آنک محال است گفتن که به تبت هیچ کس غمگین نباشد، آنست که اگر شهری باشد که مردمان آن شهر هیچ کس غمگین نباشد، میان آن مردمان نه خویشی باشد و نه مهربانی، و نه نیز جنگ باشد میان ایشان و نه خصومت؛ و مر ایشان را نه مِلک باشد و نه زن و نه فرزند و نه حمیّت، بل بر مثال ستور باشند، از بهر آنک کسی که مر اورا برادر یا فرزند یا پدر بمیرد او غمگین نشود، و اگر زن و فرزندش را ببرند او را غم نیابد، و اگر مالش غارت کنند تیمار ندارد، او گاوی باشد، مردم نباشد، و تبت از ما بدین دوری نیست که چنین محال از حال اهل آن زمین بهگزاف یکتن بگوید که بشاید پذیرفتن، بل تبت ولایت عظیم است و آنجا سلطان است و لشکرست و خردمنداناند، و هر کجا لشکر و سلطان باشد و مردمان خراجگزار باشند، واجب نیاید که چو ستوران باشند، و نیز هر کجا غم باشد شادی نیز باشد، از بهر آنک شادی از یافتن چیزی آید کز نایافتن او غم آید. و چو کسی باشد اگر پسرش بمیرد و مالش ببرند اندوهگن نشود، واگر نیز پسری آید یا مالی دهندش شادمانه نباشد پس خود بایستی که مردمان تبت نه غم دانستندی و نه شادی، و این (نه) سخن حکماست بل هذیان است.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شامل بحثی فلسفی و علمی درباره خاصیتهای طبیعی، به ویژه خاصیت مقناطیس و تأثیرات آن بر مواد مختلف است. نویسنده به طرح هفت سؤال میپردازد که برخی از آنها به ویژگیهای جواهرات و خواص طبیعی مربوط میشود، و برخی دیگر به طبیعت انسان و رفتار حیوانات.
نویسنده به طور خاص به این سؤالات میپردازد: چگونه مقناطیس آهن را جذب میکند؟ چرا یاقوت میتواند وبا را دفع کند؟ چگونه میتوان دو چشم مار را با زبرجد برداشت؟ و چندین سؤال دیگر از این دست که همگی به علل طبیعی و فلسفی اشاره دارند.
نویسنده نتیجه میگیرد که بسیاری از این سؤالات برای حکما معقول نیستند و برخی از آنها ناممکن به نظر میرسند. او به بررسی خواص مقناطیس و تأثیرات مواد مختلف میپردازد و بیان میکند که خواصی که به آنها نسبت داده میشود، باید بر اساس مشاهدات واقعی و علمی باشد.
در نهایت، نویسنده به نقش انسان و روابط میان انسانها در جامعه اشاره میکند و اینکه بسیاری از دیدگاههای موجود درباره روابط نیز به دلیل ناآگاهی و عدم درک درست از طبیعت است. او تأکید میکند که فهم عمیقتر از طبیعت و خواص آن، نیازمند تأمل و مطالعه بسیار است.
هوش مصنوعی: چرا کسی نمیتواند الماس و آهن را بشکند، در حالی که این دو ماده چنین ویژگیهایی دارند؟
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی مفهوم و ارزش جواهرات و خصوصیاتی که به آنها نسبت داده میشود، میپردازد. به دنبال این است که آیا یک یاقوت میتواند بیماری و عارضهای را از بین ببرد و یا اینکه چرا زمرد، به عنوان جواهر گرانبها، از چشمان یک مار جدا میشود. این سوالات به نوعی به تأمل در طبیعت و خاصیتهای جواهرات اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اگر پلنگ به انسان حمله کند و او را گاز گیرد، برای چه موشها با روشها و ترفندهای مختلف از روی بام و دیوار فرار کنند؟
هوش مصنوعی: در شهر اهواز، همه افراد به نحوی تحت تأثیر تب و بیماری بودند و در تبت نیز کسی را ندیدم که در این دیار غمگین نباشد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی که به طور طبیعی و ذاتی موجود نیست، چگونه میتواند خاصیتی داشته باشد؟ در واقع، پرسشی است در مورد اینکه چگونه ممکن است ویژگیهایی را نسبت به چیزهایی که در ذات خود این ویژگیها را ندارند، بیان کنیم.
هوش مصنوعی: در این پنج بیت، هفت سوال درباره ویژگیها مطرح شده است که این سوالات به سه دسته تقسیم میشوند: برخی از آنها شناخته شده، برخی نامشخص و برخی غیر ممکن هستند. اما دو سوال از دسته شناخته شده این دو هستند: یکی قدرت مغناطیسی در جذب آهن و دیگری ماهیت موش که به پلنگ حمله میکند. دو سوال از دسته نامشخص نیز شامل این موارد هستند: یکی ارتباط یاقوت با بیماری وبا و دیگری برداشت زبرجد برای درمان چشم افعی. سه سوال از دسته غیر ممکن عبارتند از: یکی توانایی شکستن سرب با الماس، دیگری ارتباط تب با شهر اهواز و سومین سوال نابودی کسی در تبت. به همین دلیل، به نظر میرسد این ابیات توسط کسی به این سوالات افزوده شدهاند و این سوالات از نوع مسائل حکمت نیستند تا این شخص بتواند آنها را به آزمایش بگذارد. ما نیز برای هر کدام از این دستهها به اندازه لازم صحبت خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: جواب به این سؤال به خواص مغناطیس مربوط میشود که چرا آهن را جذب میکند. دلیل این جذب این است که سنگ مغناطیسی بخاری تولید میکند که فقط آهن را به خود میکشاند و این بخار با آهن به طور طبیعی در تضاد است. همانطور که رطوبت با پنبه و کاغذ در تضاد است، وقتی بخار به آهن برسد، به سمت آن میرود، اما چون با آن در تضاد است، از آن فاصله میگیرد و برمیگردد. این بازگشت باعث میشود آهن که به سنگ مغناطیسی چسبیده است، با خود ببرد. دلیل دیگر این موضوع این است که اگر سنگ را به نزدیک خردههای آهن (که به آن سون میگویند) ببریم، سون به سمت سنگ حرکت میکند و بخار آن نیز به سمت خردههای آهن پراکنده میشود. اما اگر سنگ را به سیر کوفته بمالیم، دیگر آهن را جذب نمیکند. سیر میتواند منافذ را بپوشاند و بخار نتواند از آن عبور کند. به همین دلیل، دستها را در زمستان با سیر مالش میدهند تا مسام بسته شود و بخار از دست خارج نشود. بنابراین، عدم جذب آهن توسط سنگ مغناطیسی هنگامی که با سیر کوفته مالیده میشود، نشان میدهد که بخاری از سنگ خارج میشود که به آهن جذب میشود و پس از آن فرار میکند. این موضوع تأکید میکند که سنگ مغناطیسی آهن را به سمت خود میکشد و نه بالعکس. همچنین، کهربا که صمغ درختی است، توانایی مشابهی دارد و بخاری از خود بالا میآورد که فقط کاه را جذب میکند. وقتی کاه به کهربا نزدیک میشود، از آن دور میگردد و به سمت کهربا کشیده میشود.
هوش مصنوعی: خصوصیت این دو ماده، یعنی «زاگ» که نوعی خاک است و «مازو» که نوعی درخت است، این است که وقتی با هم ترکیب شوند و هر دو زرد رنگ باشند، نتیجه نهایی به شدت سیاه میشود. این پدیده برای دانشمندان طبیعی، غیرقابل توضیح بود و آنان تنها به این نتیجه رسیدند که هر دو ماده خصوصیت خاصی دارند که منجر به به وجود آمدن این رنگ میشود. اما این استدلال عقلانی نیست، چرا که هر دو ماده از لحاظ طعم به یک معنا شبیه هم هستند، و در واقع این تفاوتها پس از ترکیب آنها بروز میکند که قابل مشاهده است اما طعمی ندارد.
هوش مصنوعی: آیا جای تعجب است که دانهای مانند خرما، با وجود آنکه در زیر خاک دفن شده، وقتی آب به آن برسد، یک سرش به سمت زمین میرود و سر دیگرش به سمت هوا میآید؟ دانه خرما با استفاده از خاک و آب، به درختی بزرگ و سرسبز تبدیل میشود که سالها میوه میدهد. در حالی که دانه زردآلو چنین خاصیتی ندارد و به شکل دیگری رشد میکند. مثل اینکه آهن خاصیت جذب کردن مقناطیس را دارد، ولی بلور این ویژگی را ندارد و فقط شعاع آفتاب را به آتش تبدیل میکند. آیا جای تعجب نیست که دانه خرما بتواند با ویژگیهای خاص خود، از عمق زمین بالا بیاید و به صورت درختی بلند درآید و در طول سالها میوه فراوان بدهد؟ در حالی که سنگها هم خاصیت خود را دارند، مثلاً بعضی از آنها میتوانند آهن را به سمت خود بکشند. این سوالات تنها به دانههای گیاهان و نطفههای حیوانات محدود نمیشود، بلکه شامل هر چیزی میشود که خداوند آفریده است و باید به آن احترام گذاشت. اگر کسی از این امور سوال کند، پاسخی که میشنود این است که «این آفریده خداوند است و نباید در مورد آن بیهوده صحبت کرد.» اما چگونه میتوان از اصل و نهاد چنین پدیدههایی پرسش کرد؟
هوش مصنوعی: جواب این سؤال که چرا موش به پلنگ نزدیک میشود، به این دلیل است که این تصور نادرست است که مردم دارند. در واقع، بین برخی از حیوانات دوستی و بین برخی دیگر دشمنی وجود دارد، مانند دشمنی بین زاغ و بوم. بوم شبها به شکار زاغان میرود و آنها را میگیرد، در حالی که زاغها در روز فعال هستند و بوم را نمیبینند. همچنین، بوزینه به گربه علاقه دارد و با او مهربان است، در حالی که سگ دشمن گربه است. این دوستیها و دشمنیها بدون دلیل خاصی وجود دارند. به همین ترتیب، بین پلنگ و موش نیز نوعی دوستی طبیعی وجود دارد. موش پلنگ را دنبال میکند نه به این دلیل که بخواهد به او آسیب برساند، بلکه به این خاطر که میخواهد بوی پلنگ را بو کند و از آلودگی دهان او تغذیه کند. اگر موش از این کار بازداشته شود، تلاش میکند تا از راههای دیگر به آن بوی پلنگ برسد. وقتی به این بو نزدیک میشود و آن را مییابد، از شادی به آن نزدیک میگردد. رفتار موش به گونهای است که در جستجوی گمیز به علایم پلنگ توجه میکند، مشابه سگها که در پی جذب مادهها هستند. اگر دندان پلنگی را نزدیک سوراخ موش قرار دهند، موش به طور عجیبی از سوراخ خارج میشود. اگر مقداری چربی پلنگ در نزدیکی او باشد، موشها جذب آن میشوند و به سوی آن میروند، در حالی که به وضوح در رفتار زاغها در ارتباط با بوم مشاهده میشود.
هوش مصنوعی: این موضوع شگفتانگیز نیست، اما برای عموم گفتهاند که موش میخواهد به طعمه پلنگ حمله کند و از این حرف حیران شدهاند. اگر به موش اجازه دهیم که به آن طعمه برسد و بتواند آن را بخورد، در حالی که به پلنگ حمله نمیکند و اگر موش عشق و علاقهای به پلنگ داشته باشد و بوی لعاب دهان او را احساس کند، جای تعجبی ندارد. زیرا میبینیم که حتی گربه نیز بوی موش را احساس میکند و بین گربه و موش نیز نوعی دوستی وجود دارد. گربه موش را از روی دوستی میخورد، نه از روی دشمنی، همانطور که گربه بچه خود را به خاطر محبت میخورد. هر آنچه خورده میشود، از روی دوستی و تمایل است، مثل کسی که گرسنه است و غذا یا تشنهای که آب میخواهد، اینها را از روی محبت میخورند، نه از روی دشمنی. اگر موش بتواند، از روی محبت میتواند پلنگ را نیز بخورد، حتی اگر به خاطر بوی دهان او جان خود را به خطر بیندازد. این پاسخ به دو سؤال خاصی است که در میان مردم شناخته شده است.
هوش مصنوعی: جواب علمای تأیید در مورد خاصیت آهنربا که آهن را جذب میکند، به طور خاص متفاوت است. آنها بیان کردهاند که سنگ قبله برای مسلمانان همان مقام ابراهیم است. در قرآن اشاره شده که مردم باید از جایی که ابراهیم ایستاده به عنوان محل نماز استفاده کنند. این مکان، جایی است که نبوت ابراهیم در آنجا بود. پیامبر اسلام، محمد (ص)، در همان مکان که جدش ایستاده بود، قرار گرفت و بر اساس آن مسیر ادامه داد. خداوند در قرآن فرمود که ما به او وحی فرستادیم که از پیروی مذهب ابراهیم که خالص و بیشرک بود، پیروی کند. بنابراین، تأویل این آیه که میگوید مقام ابراهیم قبله است، این است که پیروان رسول باید از او تبعیت کنند. همچنین، ابراهیم (ع) به مردم نشان داد که آن سنگ نشاندهنده اوست و پیروان او باید او را الگو قرار دهند، نه فقط کسانی که به سمت او نماز میخوانند.
هوش مصنوعی: آهن یکی از مواد قوی و با ارزش است که برای ساخت سلاح و ابزار جنگی مورد استفاده قرار میگیرد و همچنین برای زندگی مردم بسیار سودمند است. خداوند نیز در قرآن میفرماید که آهن دارای قدرت و منافع بسیاری برای انسانهاست. این قدرت و سختی آهن به معنای توانایی آن در جنگ و مبارزه است. علی بن ابیطالب یکی از شخصیتهای مهم تاریخ اسلام است که دشمنان خدا از او ترسیدند و او به عنوان جانشین پیامبر اسلام انتخاب شد. در روز غدیر خم، پیامبر به ولایت علی اشاره کرد و او را به عنوان وصی خود معرفی نمود. فرزندان علی همواره نسلهای بعدی پیامبر به حساب میآیند و در جامعه از مقام والایی برخوردار هستند.
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده است که مقام ابراهیم، که یک سنگ است، نشان دهنده جایگاه رسول الله (ص) است. همچنین، اشاره شده که رسول، نماد سنگ است و این به ارتباط نزدیکی که با امیرالمومنین علی (ع) دارد، مربوط میشود. به این معنا که علی نیز نماینده و مرتبط با ساختار محکم و استواری است که آهن به آن تشبیه شده است. پیشرفت و کمال رسول به گونهای است که او به مانند یک میدان مغناطیسی در دین عمل میکند و علی نیز به عنوان آهنی است که در انحصار این میدان قرار دارد. نکته دیگر این است که همچنان که یک مقناطیس تنها آهن را جذب میکند، مقناطیس دینی نیز تنها افراد خاصی را به خود جذب میکند و نمیتواند همه را در بر بگیرد. در نهایت، این متن به این نتیجه میرسد که تمام لذتهای حسی در این دنیا به خاطر انسانها به وجود میآید و چرخة حکمتهای الهی از سوی پیامبر به سمت خود انسانها جلب میشود.
هوش مصنوعی: در مورد تفاوتهای میان پلنگ و موش و تأثیر آنها بر نقصان مردم، سخن در میان اهل علم این است که پلنگ موجودی بدخلق و کمفایده است و در مقابل آن، آهن موجودی است سودمندتر. پوست پلنگ نماد افرادی است که در باطن خود دچار فساد و نفاق هستند. موش نیز موجودی زیانبار برای مردم به شمار میرود. این دو حیوان نماد دو گروه متضاد از انسانها هستند که یکی پیامبر و دیگری مخالف اوست. همانطور که افراد باید از پلنگ و موش در این دنیا دوری کنند، پرهیزگاران نیز باید از ویژگیهای بد این دو موجود در دین آگاه باشند و از آنها دور شوند. هر حیوانی در این دنیا میتواند نشانهای از نوعی انسان با خلق و خوی متفاوت باشد. بنابراین، آگاه بودن از پلنگها، موشها و انسانها ضروری است و این آگاهی میتواند به حفاظت از خود در برابر خطرات کمک کند. کشتن مار و عقرب واجب است و کشتن کافر نیز به امر خداوند واجب اعلام شده است چرا که کافر از مار هم خطرناکتر است. در نهایت، این موارد بر شباهتهای بین انسانها و حیوانات دلالت دارد.
هوش مصنوعی: ای کهن، تو که سالها و ماهها در دنیای فخر و خودخواهی گذراندهای!
هوش مصنوعی: کیست که بداند در این عالم، هدف و مقصود خالق بخشنده چیست؟
هوش مصنوعی: چرا وقتی زمین دچار ترک و شکستگی است، آسمان بیتوجه و بیعمل به نظر میرسد؟
هوش مصنوعی: تو چه فکر میکنی که چرا این همه خاک و آب و تاریکی و روشنایی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: برای شکلگیری اشیاء و موجودات مختلف مانند شتر، خر، گاو، مار، ماهی، کژدم و زنبور باید شرایط خاصی فراهم شود.
هوش مصنوعی: او همانند بوزنگان، با پا بر زمین میکوبد و به صدای تنبور شاداب است.
هوش مصنوعی: این شعر به این نکته اشاره دارد که شخصی سالها از عمر خود را بدون انجام نماز و غسل سپری کرده است. در واقع، این بیانگر تردید یا سوالی درباره ارزش و اهمیت عبادت در زندگی است. به طور کلی، این بیت به معنای یادآوری اهمیت انجام فرایض دینی و به کارگیری وقت در امور معنوی است.
هوش مصنوعی: برای تو، خانهای نخواهد بود که در آن از انسانهای پست و بدخلق دوری کنی.
هوش مصنوعی: پس در مورد این افراد چه نظری داری؟ آسمان و زمین هر کدام برای آنها چه نوع لطف و بزرگواری نشان دادهاند؟
هوش مصنوعی: آیا تو باید به دلیلی که دیگران برای خودشان هزینه میکنند، خودت را در برابر آنها بگذاری، در حالی که خداوند برای تو نعمتهای بزرگ و زیباییها فراهم کرده است؟
هوش مصنوعی: این فکر نادرست و نامناسبی است؛ بهتر است از این نوع افکار فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: اگر عقل و دل داری، از پدرت سخنان حکیمانه را خوب بشنو، ای فرزند!
هوش مصنوعی: جهانی دیگر وجود دارد که در آن مردم به طرز شگفتانگیزی خوب هستند، در حالی که این فضایل از دید جاهلان پنهان مانده است.
هوش مصنوعی: مردمان علمدوست از کسانی که همانند جانوران رفتار میکنند، ناخوشایند و متنفرند.
هوش مصنوعی: هدف از آفرینش، خردمندان و دانشمندان هستند و افراد پست و بیارزش تنها ظاهری دارند.
هوش مصنوعی: دزدان شبیه موشها هستند و انسانهای بیاراده مانند پرندگان سبکسر میباشند.
هوش مصنوعی: مردان پاک و راستین همچون ماه خاموش و ساکتاند، اما افرادی که سخنان بیمعنی میزنند مانند پرندگان در حال سر و صدا و chatter هستند.
هوش مصنوعی: حکمت و علم بر کارهای غیر ممکن و دروغ برتری دارند، مانند برتری عطر بر بوی نامطبوع.
هوش مصنوعی: سکوت از گفتار بیفایده بهتر است، زیرا این کلمات نوشته شدهاند.
هوش مصنوعی: عمل تو مانند کشت و استخراج محصول، وابسته به سخن و گفتار است؛ و مانند دردمندی که ناچار است حقیقت را ارائه دهد.
هوش مصنوعی: اگر از نادرست بودن پاسخها میترسی، در زمان مناسب صبور باش و صبر کن.
هوش مصنوعی: سخن ما در پاسخ به سوالی که این مرد درباره دو خاصیت ناشناخته بیان کرده، این است که هر دوی این خاصیتها که در مورد یاقوت و زمرد گفته شده، ناشناخته هستند. اگر سوال در مورد داغ شدن یاقوت سرخ به وسیله آتش بود، آن مساله واضحتر و قابل درکتر بود تا این که بگوییم یاقوت میتواند وبا را برطرف کند، چون این موضوع مبهم است. به علاوه، بسیاری از افراد بدون استفاده از یاقوت از وبا رهایی مییابند. اگر واقعاً تنها کسی که در برابر وبا مقاوم است، کسی باشد که یاقوت دارد، در آن صورت سوال به جا بود.
هوش مصنوعی: ما نشنیدیم که کسی زبرجد را در مقابل چشم مار قرار داده باشد و چشم مار از آن آسیب ببیند. البته کسی درباره این موضوع چنین اشعاری گفته است:
هوش مصنوعی: اگر دو چشم مانند افعی خاصیت پیدا کند، آنگاه که زمردی بر آنها بگذارند.
هوش مصنوعی: من هرگز چنین چیزی ندیدم، اما دیدم که یک شخص معتبر با احترام به دل من نگاه کرد و در نتیجه، چشمانم از اشک پر شد.
هوش مصنوعی: سخن ما زیبا و قابل تأویل است و هر سخنی که در میان عامه مردم شناخته شده باشد، همانند مثلهایی است که حکیمان در اشاره به آنها صحبت کردهاند. به طور مثال، داستان سیمرغ که در میان مردم معروف است، به این شکل بیان میشود که «او در پشت کوه قاف قرار دارد و زمانی که روز قیامت نزدیک شود، نمایان میشود.» همچنین گفته میشود که «زمانی که خورشید زیر عرش خداوند غروب میکند، به طور نمادین به آن اشاره میشود که عرش شامل دایره آسمانی ست که خورشید زیر آن است.» همچنین، داستانی وجود دارد که پریان خوشصورت از انسانها پنهان هستند و تنها افراد دانا میتوانند تصویر و علم آنها را به درستی درک کنند، در حالی که نادانان قادر به دیدن این تصویر نیستند.
هوش مصنوعی: پاسخ اهل تأیید به این دو سؤال این است که از جواهرات، یاقوت سرخ در مرتبه اول قرار دارد و بعد از آن زبرجد به عنوان جواهرات باارزشتر شناخته میشود. همچنین، در میان فلزات، طلا از نقره گرانتر است. از بین حیوانات، شتر در مقام اول و سپس اسب قرار دارد. در بین گیاهان، خرما مهمتر از انگور است. از مکانها، مکه بر مدینه برتری دارد و در بین ستارهها، خورشید از ماه بزرگتر و مهمتر است.
هوش مصنوعی: و گفتند: این دو فرد به مانند دو مردی هستند که از دیگر مردمان، از نظر شرافت بالاترند. همچنین بیان کردند که اگر از هر موجودی دو موجود با درجه بالاتر از سایر موجودات وجود داشته باشد، نادرست است که دو مرد از دیگر مردان شرافت بیشتری نداشته باشند، زیرا بزرگترین مقصود وجود انسانهاست که هدف آفریننده از خلق همه موجودات اوست. بنابراین گفتند که از میان مردان، دو مرد وجود دارند که از همه شریفترند: یکی پیامبر و دیگری وصی او. دلیل بر برتری این دو بر سایر مخلوقات این است که تمامی شرفا فرزندان این دو هستند. همچنین هیچ مردی از میان همه مخلوقات که در دین اسلام هستند، نیست که صدای اذان، که نداي خدای است، را نشنود و در آن به این دو اشاره نشود. مؤذنان هر روز و شب در پنج وقت نماز اذان میگویند و در آن زمانها، ذکر این دو فرد نسبت به تمامی زمانها شرافت دارد و بر بالای مناره به صدا میگویند: «محمد رسول الله، علی ولی الله».
هوش مصنوعی: آنها گفتند که جواهر یاقوت و زبرجد از بهترین چیزها هستند و خداوند از میان این دو، یکی را انتخاب کرده است. این به این معناست که کسی که یاقوت دارد، نمونهای است از کسی که به فرستاده خدا اعتقاد دارد، که او بزرگترین ارزش را دارد. همچنین میگویند که کندن زبرجد، نمادی از خارج شدن آدم از بهشت است، زیرا مار به دشمنی مردم معروف است. به همین شکل، اگر کسی به زبرجد دین نگریست، بیناییاش که نشانه فهم حقیقت است، از او گرفته میشود و نمیتواند راه درست را ببیند. اگرچه به نزد پیامبر برود، چون او راه حق را انکار کرده، نمیتواند هدایت شود. این یک پاسخ دینی است که فقط کسانی که درک عمیقتری دارند، میتوانند آن را بفهمند.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن درباره سه سؤال است که یکی از آنها به این اشاره دارد که آیا سرب میتواند الماس را بشکند. سؤال دوم به این موضوع میپردازد که در اهواز هیچکس از تب در امان نیست و سؤال سوم مربوط به زندگی در تبت است که میگوید هیچکس غمگین نیست. این سؤالها به نظر میرسد بهنحوی طراحی شدهاند تا افراد ناتوان و بیتجربه در علم طبایع را به اشتباه بیندازد و آنان را وادار به اظهار نظر کنند. در مورد الماس، گفته میشود که اگر الماس به درستی و با ابزارهای مناسب بر روی سرب شکسته شود، در واقع سرب آسیب نخواهد دید. همچنین این عادی نیست که مردم ندانند که الماس میتواند بر روی سرب شکسته شود، ولی نتیجهای که به نظر میرسد غلط است و در مورد این سؤال، هیچ پاسخ روشنی وجود ندارد. در نهایت، باید گفت این موضوع نیازی به تأویل ندارد و میتوان به سادگی از آن گذشت.
هوش مصنوعی: دلیل اینکه یک شهری مانند اهواز که جزو خوزستان است، نمیتواند بهطور مداوم عدهای بیمار داشته باشد، این است که اگر چنین باشد، هیچ کس در آن شهر سالم و قوی نخواهد بود. اگر در چنین شهری کسی به بیماری مبتلا شود، بهویژه کودکان، دیگر نمیتوانند به رشد و نمو ادامه دهند و افراد سالم به آنجا انگیزهای برای رفتن نخواهند داشت، زیرا از بیم بیماری هراسانند. اما در اهواز، مردم سالم و پرتوان و شاداب هستند و هیچ گونه بیماری شایعی در بین آنها وجود ندارد. اگر شهری وجود داشته باشد که ساکنانش همیشه بیمار باشند، در آنجا طبیب و دارویی نخواهد بود که این به هیچ وجه واقعیت ندارد و علمای پزشکی هم به این مسئله واقفاند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند ادعا کند که در سرزمینی مانند تبت هیچکس غمگین نیست. اگر در جامعهای همه مردم شاد باشند، این نشاندهندهی عدم وجود ارتباطات انسانی، محبت و حتی جنگ و خصومت میان آنهاست. در چنین جامعهای، انسانها مانند حیوانات بدون احساس خواهند بود؛ بهگونهای که اگر کسی پدر یا فرزندش بمیرد، هیچ احساسی نخواهد داشت. اگر مالش را ببرند هم مهم نیست. چنین موجوداتی شبیه گاو هستند نه انسان. تبت یک سرزمین بزرگ و مهم است که در آن سلطنت و ارتش وجود دارد و افراد خردمند زندگی میکنند. بنابراین عدم وجود غم و شادی در آنجا محال است. چرا که هر جا که شادی هست، غم هم وجود دارد و این دو در کنار یکدیگر معنا پیدا میکنند. اگر فردی نسبت به از دست دادن عزیزانش و ناراحتیهای مالی بیتفاوت باشد، باید گفت که مردم تبت نه از غم و نه از شادی خبر ندارند، که این یک سخن بیهوده و نادرست است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.