جمال دین سر احرار روزگار حسن
ایا به جنب بزرگیت صحن عالم خرد
تویی که منشی فرمان تو به دست نفاذ
حروف حادثه از روی آسمان بسترد
هر آن شمار که خصم تو از جهان برداشت
فذلکش نفس چند بود هم بشمرد
اگر چه پشت مرا از قبول تو گرم است
دلم ز سردی دوران آسمان بفسرد
یکی غم از دل من پای باز پس نکشید
مگر دست به دستش به دیگری بسپرد
اگر چه عاشق بزم توام گرانی خویش
سبک سبک به کریمان نمی توانم برد
مرا دلیست ز صد گونه درد مالامال
ز لطف تو سر آن درد ریز جامی درد
تو سایه افکن و انگار کافتاب نماند
تو شاد زی و چنان دان که روزگار بمرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از جمالالدین سر احرار به توصیف عشق و غم عشق میپردازد. شاعر با احساسات عمیق خود نسبت به معشوق، از درد و رنجهای ناشی از فاصله و مصائب زندگی سخن میگوید. او به قدرت و بزرگی معشوق اشاره کرده و بیان میکند که عشق او دلی احساساتی و پر از درد دارد، اما در عین حال عشق به معشوق او را به سوی روشنی و زندگی تازه دعوت میکند. شاعر از سلطه غمها و سردی روزگار سخن میگوید و در نهایت بر لزوم تکیه بر لطف و محبت معشوق تأکید میکند.
هوش مصنوعی: این عبارت به زیبایی و ارادت به دین و ارزشهای انسانی اشاره دارد. به نظر میرسد طلب شمول و نفوذ جمال و بزرگی یک شخصیت معنوی در دنیا و عرصههای مختلف زندگی است. همچنین، از ما دعوت میشود تا به حرکت و تحول در عالم هستی توجه کنیم و فراتر از محدودیتهای خرد، به اهمیت آزادی و زیبایی در زندگی پی ببریم.
هوش مصنوعی: تو هستی که به دست تو، حروف و وقایع تازه از آسمان به فرمانت عرضه میشود.
هوش مصنوعی: هر تعداد دشمنانی که از دنیا رفتهاند، نفس تو چه مقدار است که میتوانی بشماری.
هوش مصنوعی: اگرچه وجود تو برای من دلگرمکننده است، اما دلم به خاطر فراز و نشیبهای زندگی و سختیهایی که در آن تجربه میکنم، افسرده و سرد است.
هوش مصنوعی: هیچ کسی در غم من قدمی برنداشت، مگر اینکه عشق آن را به دیگری سپرد.
هوش مصنوعی: با اینکه به میهمانی تو بسیار علاقهمندم، اما به خاطر بار سنگین مشکلات خودم نمیتوانم با دل شادی به کسانی که کرم و بزرگی دارند، حاضر شوم.
هوش مصنوعی: دل من پر از انواع دردهایی است، ولی به خاطر محبت تو، از آن دردها کمی میکاهم و انگار جامی را پر از درد میریزم.
هوش مصنوعی: تو همواره با آرامش و شادی زندگی کن و به یاد داشته باش که زندگی زودگذر است و مثل سایهای در حال حرکت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد:
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد
ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد
اگر زمانه ندارد ترا مساعد من
زمانهرا و تو را کی توان مساعد کرد
جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا
[...]
به عافیت بنشین زیر چرخ گرداگرد
که کنج عافیتی به بود زبردابرد
به هرزه کاری عمرت به آخر آوردی
ز جهل تا کی خواهی خدای را آزرد
بسا کسا که ز ایام آبروئی داشت
[...]
سپید کار سیه دل سپهر سبز نمای
کبود سینه و سرخ اشک و زرد رویم کرد
بماند رنگش چون داغ گاز ران بر من
مگر مرا ز خم رنگرز برون آورد
رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد
خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک
که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
به پیش چهرۀ تو من ز غم دمی نزنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.