عالی رضی دین تویی آن شمع دل که هست
لفظ شکرفشان تو پیرایه صواب
با شمع دولت تو بر افروخت روزگار
درکام آرزو چو شکر گشت صبر و صاب
چون بخت در رخ تو شکرخنده زد چو صبح
گو تیره شو ز غصه آن شمع آفتاب
بشنو حکایتی ز شکر خوشتر و بدانک
چون شمع نیم مرده نه تن دارم و نه تاب
یاری که شمع مجلس انسست در جمال
با من برای و شکر کرد دی عتاب
جاری زبان من ز عتاب چو شکرش
افتاد چون زبانه شمع اندر اضطراب
تدبیر چیست کز پی تدبیر آن کنون
چون شمعم اندر آتش و چون شکر اندر آب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف محبوبی میپردازد که او را همچون شمعی میبیند که روشنیبخش دلهاست. او از شیرینی و زیبایی کلام محبوب سخن میگوید و بیان میکند که با وجود درد و غم، حضور این محبوب باعث روشنی و شادی در زندگیاش میشود. شاعر در تلاش است تا احساسات عمیق خود را بیان کند و به یادآوری حکایتهایی از شکر و شیرینی میپردازد. در نهایت، او خود را همچون شمعی در آتش و شکر در آب میبیند، که در حالتی از اضطراب و التهاب قرار دارد.
هوش مصنوعی: درست و شایسته، تویی دین و ایمان، و مانند شمعی هستی که نورش دلها را روشن میکند و کلمات شیرینی که بر زبان جاری میکنی، زینت و زیبایی راستینی است.
هوش مصنوعی: با نور خوشبختی تو، روزگار روشن و دلانگیز میشود و آرزوهایم همچون شکر شیرین میگردند، صبر و شکیباییام نیز به طعم خوشی تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: بخت تو مانند یه لبخند شیرین، خوشحال و روشن است. پس ای صبح، برای اینکه از غصه آن شمع آفتاب راضی بشویم، بهتر است تاریک شوی.
هوش مصنوعی: داستانی را بشنو که از هر شیرینی لذتبخشتر است و بدان که من مانند شمعی نیمهجان، نه وجودی دارم و نه انرژی.
هوش مصنوعی: یار، که نورانی است در جمع ما و زیباییاش با من یکی است، به خاطر این زیبایی و لطفی که به من دارد، از من قدردانی کرد و این قدردانی همراه با چاشنی محبت و کمی سرزنش بود.
هوش مصنوعی: زبان من به خاطر خشم مانند شکر در حال ذوب شدن است، همچنان که شعله شمع در حالت ناامنی میلرزد.
هوش مصنوعی: تدبیر چیست که اکنون احساس میکنم مثل شمعی در آتش یا مانند شکر در آب ذوب میشوم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟
گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب
گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب
گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف
گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب
گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف
[...]
ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب،
بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب:
بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز
دیدهاست چشمهای که درو نیست هیچ آب
چشمهست و آب نیست، پس این چشمه چون بُوَد؟
[...]
چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب
رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب
چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه
بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب
از گریه چون غرابم آواز در گلو
[...]
ای تیغ تو کشیده ترا ز تیغ آفتاب
ای نجم دین و از تو به کفر اندر اضطراب
با همت تو وهم نداند برید راه
با هیبت تو دهر نیارد چشید خواب
حکم ترا مطیع بود روز و شب فلک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.