گنجور

 
مسعود سعد سلمان

چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب

رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب

چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه

بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب

از گریه چون غرابم آواز در گلو

پیدا نبود هیچ سؤال من از جواب

از خون دو چشم من چو دو چشم غراب و دل

آویخته غرابی گشته ز اضطراب

بودم حذور همچو غرابی برای آنک

همچون غراب جای گرفتم درین خراب

گر روز من سیه چو غراب است پس چرا

ماننده غراب ندانم همی شتاب

بر هجر چون غراب خروشان شدم به روز

آموختم ز بند گران رفتن غراب

چون بانگ او به گوش من آید ز شاخ سرو

گیتی شود چو پرش در چشم من ز آب

گویم چرا خروشی نه چون منی به بند

برخیز و بر پرو برو و دوست را بیاب

ور اتفاقت افتد و بینی بت مرا

آگه کنش که بر تن من چیست از عذاب

گو تا من از تو دورم و دور از تو گشته ام

بریان بر آتش غم هجر تو چون کباب

بردندم از بر تو گروهی ستیزه جوی

کرده ز کین و خشم دل و روی را خضاب

بر کوه خواب کرده به یک جای با پلنگ

در دشت آب خورده به یک جوی با ذئاب

بی شرم چون مخنث و بی عافیت چو مست

بی نفس همچو کودک و بی عقل چون مصاب

تازنده همچو یوز و شکم بنده همچو خرس

درنده همچو گرگ و رباینده چون کلاب

راهی بریده ام که درختان او زخار

همچون مبارزانی بودند با حراب

چون زلف تو هواش ظلام از پس ظلام

چون کار من زمینش عقاب از پس عقاب

کردم به دم نسیم هوا را همی سموم

کردم به اشک ریگ بیابان همی خلاب

اکنون بدین مقام در آن آتشم ز دل

کش زاب دیده افزون می گردد التهاب

چشمم ز بس که کریم همچون رخ تذرو

پشتم ز بس که خارم چون سینه عقاب

سر یافته ست نرمترین بالش از حجر

تن یافته ست پاکترین بستر از تراب

در هر دو دست رشته بندست چون عنان

بر هر دو پای حلقه کندست چون رکاب

یک دست من مذبه و یک دست من محک

شب از برای پیشه و روز از پی ذباب

از پشت دست گیرد دندان من طعام

وز خون دیده یابد لبهای من شراب

هستم یقین بر آنکه گر صاحب اجل

خواهد بر تو زود بود مر مرا ایاب

عبدالحمید احمد عبدالصمد که ملک

نه از شیوخ دید چو او و نه از شباب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟

تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟

عنصری

گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب

گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب

گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف

گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب

گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب،

بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب:

بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز

دیده‌است چشمه‌ای که درو نیست هیچ آب

چشمه‌ست و آب نیست، پس این چشمه چون بُوَد؟

[...]

مسعود سعد سلمان

ای ترکِ لاله‌رخ بده آن لاله‌گون شراب

تابان ز جامِ چون رخِ لعل از قَصَب نقاب

من گویمی گلاب است آن مِی که می‌دهی

گر هیچ‌گونه گونهٔ گل داردی گلاب

جز دوستیِّ ناب نیابی ز من همی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

ای تیغ تو کشیده ترا ز تیغ آفتاب

ای نجم دین و از تو به کفر اندر اضطراب

با همت تو وهم نداند برید راه

با هیبت تو دهر نیارد چشید خواب

حکم ترا مطیع بود روز و شب فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه