گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب
گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب
گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف
گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب
گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف
گفتا که دود دارد با تفّ خویش تاب
گفتم چو مشک گشت دو زلفت برنگ و بوی
گفتا که رنگ و بوی ازو برده مشک ناب
گفتم که منخسف شده طرف مهت ز جعد
گفتا خسوف نیست ، مه از غالیه نقاب
گفتم به لاله و گل ، روی تو داد رنگ
گفتا دهد بلاله و گل رنگ ماهتاب
گفتم چرا ستاند ماه از رخ تو نور
گفتا که ماه نور ستاند ز آفتاب
گفتم که از حجاب نیاری رخت برون
گفتا که ماه پر شود ار شرم در حجاب
گفتم مصیب عشق توام وز تو بی نصیب
گفتا که بی نصیب ز تهمت بود مصاب
گفتم که چون بتاب کمانم ز عشق تو
گفتا کمان شد آری دعد از پی رباب
گفتم دلم بسوزد وز دیده خون چکد
گفتا که تا نسوزد گل کی دهد گلاب
گفتم سحاب وار ببارم ز دیده خون
گفتا عجب نباشد باریدن از سحاب
گفتم که دودم از دل و ابرم ز چشم خاست
گفتا که دود از آتش خیزد بخار از آب
گفتم چرا ببردی خواب از دو چشم من
گفتا بدان سبب که نبینی مرا بخواب
گفتم بخواب یا بی با ناله همرهی
گفتا که خواب بهتر با نالۀ رباب
گفتم که از دلم بنشان تو شرار غم
گفتا شرار غم که نشاند بجز شراب
گفتم خورم شراب چگویی صواب هست
گفتا ثنای دولت سلطان خوری صواب
گفتم بیمن دولت آن سید ملوک
گفتا به فر دولت آن مالک الرقاب
گفتم شه معظم سلطان نامجوی
گفتا امیر سید محمود کامیاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، گوینده و مخاطب (که احتمالاً معشوق است) در گفتوگوی عاشقانهای شرکت دارند. گوینده از زلف و زیبایی معشوق سخن میگوید و میپرسد چرا معشوق در ظاهر خود نور یا تاب بیشتری ندارد. معشوق پاسخ میدهد که زیبایی و نور او از ماه و آفتاب ناشی میشود و در جواب اظهارات گوینده دربارهٔ عشق و درد دلش، به نکات ظریف و شاعرانهای اشاره میکند. در واقع، این دیالوگ نمونهای از عشق عمیق و احساسات متناقض میان عاشق و معشوق است، که نشان دهندهٔ تنگناهای عشق و زیباییها و دردهای آن است. همچنین در انتها به دولت و مقام شخصی با نام سید محمود اشاره میشود که نشانگر احترام و ارادت نسبت به اوست.
هوش مصنوعی: به او گفتم از زلف خود دست برندار و از من دور نشو، او پاسخی داد که برای زیبایی تو همیشه به این حالت باقی میمانم.
هوش مصنوعی: گفتم که زلف زیبای تو دل مرا آرام نمیگذارد، او پاسخ داد که مشک خالص هم جای قرار و آرامش ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم که زیبایی تو میتواند هر مشکلی را تحمل کند، زلف گفت که من هم با هر آتشی که از خود دارم، تاب و توان دارم.
هوش مصنوعی: گفتم وقتی که دو زلف زیبایت شبیه مشک شد، چه رنگ و بویی دارد؟ او در پاسخ گفت که رنگ و بوی اصلی از مشک خالص خودم گرفته شده است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که چرا چهره ماهت مانند حسن و زیباییاش کمرنگ شده است. او پاسخ داد که ماه کسوف نکرده، بلکه زیباییاش به خاطر آن پوشش و نقابی است که بر چهره دارد.
هوش مصنوعی: به لاله و گل گفتم که زیبایی و رنگی که شما دارید از چهره توست. آنها پاسخ دادند که رنگشان را از نور ماه میگیرند.
هوش مصنوعی: گفتم چرا ماه نورش را از چهره تو میگیرد؟ پاسخ داد که ماه نورش را از خورشید دریافت میکند.
هوش مصنوعی: گفتم که چرا از حجاب بیرون نمیآیی، او گفت که اگر شرم و حیا از بین برود، زیبایی و لطفش کامل میشود.
هوش مصنوعی: گفتم که من در عشق تو دچار درد و رنج هستم و از تو به دورم. او پاسخ داد که دور بودن از تو به خاطر اتهامهایی است که به من زدهاند.
هوش مصنوعی: گفتم که وقتی عشق تو به من تابش دهد، کمانم چنان خواهد شد که میتوانم آن را بزنم. او در پاسخ گفت: "بله، کمان تو همانا در پی نغمههای عاشقانه است."
هوش مصنوعی: گفتم که دلم بسوزد و از چشمانم اشک بریزد، او گفت: تا زمانی که دل نسوزد، چطور ممکن است گلی به ما عطر دهد؟
هوش مصنوعی: گفتم که مانند ابرهای آسمان از چشمانم اشک بریزم. او گفت که این موضوع عجیب نیست، چون ابرها نیز باران میریزند.
هوش مصنوعی: گفتم که من از دل خود دچار ناراحتی هستم و اشکهایم از چشمهایم سرازیر میشود. او گفت که دود ناشی از آتش میآید و بخار هم از آب متصاعد میشود.
هوش مصنوعی: گفتم چرا خواب از دو چشمانم رفته است، او گفت به این دلیل که نتوانی مرا در خواب ببینی.
هوش مصنوعی: گفتم بپوشید یا بمانید با ناله، او گفت که خواب کردن بهتر از نالهزدن با ساز است.
هوش مصنوعی: گفتم که دل مرا از آتش غم آرامش بدهی، او پاسخ داد که هیچ چیزی جز شراب نمیتواند این آتش را خاموش کند.
هوش مصنوعی: گفتم آیا نوشیدن شراب درست است؟ او پاسخ داد که بهتر است در ستایش و ذکر بزرگی سلطان سخن بگویی.
هوش مصنوعی: گفتم با وجود من، آن آقا و بزرگوار به من گفت: به خاطر مقام و بزرگی آن صاحب اختیار است.
هوش مصنوعی: گفتم که پادشاه بزرگ و جستجوگر نامش چیست؟ او پاسخ داد: امیر سید محمود پیروزمند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟
بر ماه مشک بینم و بر سنبل آفتاب
آنسال نه بحلقه و این سال نه بخواب
آنرا درنگ نی و همه سال با درنگ
وین را شتاب نی و همه سال با شتاب
آن ماه را ز عنبر سازد همی طلی
[...]
ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب،
بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب:
بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز
دیدهاست چشمهای که درو نیست هیچ آب
چشمهست و آب نیست، پس این چشمه چون بُوَد؟
[...]
چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب
رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب
چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه
بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب
از گریه چون غرابم آواز در گلو
[...]
ای تیغ تو کشیده ترا ز تیغ آفتاب
ای نجم دین و از تو به کفر اندر اضطراب
با همت تو وهم نداند برید راه
با هیبت تو دهر نیارد چشید خواب
حکم ترا مطیع بود روز و شب فلک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.