ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بیبرگ و نوا نیست تو را
التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود
جان من اینهمه بی باک نمیباید بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟
همره غیر به گلگشت گلستان باشی
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی
زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند و پریشان باشی
یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد؟
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد
شب به کاشانهٔ اغیار نمیباید بود
غیر را شمع شب تار نمیباید بود
همه جا با همه کس یار نمیباید بود
یار اغیار دلآزار نمیباید بود
تشنهٔ خون من زار نمیباید بود
تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود
من اگر کشته شوم باعث بدنامی تست
موجب شهرت بیباکی و خودکامی تست
دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگیندل بیدادگر این کار نکرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد
هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مُردم ، آزار مکش از پی آزردن من
جان من سنگدلی ، دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن اولاست ز کوی تو ، ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست
خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست
شرح درماندگی خود به که تقریر کنم
عاجزم چارهٔ من چیست چه تدبیر کنم
نخل نوخیز گلستان جهان بسیار است
گل این باغ بسی ، سرو روان بسیار است
جان من ، همچو تو غارتگر جان بسیار است
ترک زرین کمر موی میان بسیار است
با لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است
نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است
دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند
قصد آزردن یاران موافق نکند
مدتی شد که در آزارم و میدانی تو
به کمند تو گرفتارم و میدانی تو
از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو
خون دل از مژه میبارم و میدانی تو
از برای تو چنین زارم و میدانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمندهٔ یک حرف نبودم هرگز
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
گوشهای گیرم و من بعد نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت
سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
بشنو پند و مکن قصد دلآزردهٔ خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کردهٔ خویش
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم؟
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پیت آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زَهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد؟
جان من ، این روشی نیست که نیکو باشد
از چه با من نشوی یار چه میپرهیزی؟
یار شو با من بیمار چه میپرهیزی؟
چیست مانع ز من زار چه میپرهیزی؟
بگشا لعل شکربار چه میپرهیزی؟
حرف زن ای بت خونخوار چه میپرهیزی؟
نه حدیثی کنی اظهار چه میپرهیزی؟
که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن؟
چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن
درد من کشتهٔ شمشیر بلا میداند
سوز من سوخته داغ جفا میداند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
همه کس حال من بیسر و پا میداند
پاکبازم همه کس طور مرا میداند
عاشقی همچو مَنَت نیست خدا میداند
چارهٔ من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
از سر کوی تو با دیدهٔ تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام ، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت
نیست بازآمدنم باز اگر خواهم رفت
از جفای تو من زار چو رفتم ، رفتم
لطف کن لطف که این بار چو رفتم ، رفتم
چند در کوی تو با خاک برابر باشم؟
چند پا مال جفای تو ستمگر باشم؟
چند پیش تو ، به قدر از همه کمتر باشم؟
از تو چند ای بت بدکیش مکدر باشم؟
میروم تا به سجود بت دیگر باشم
باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی؟
طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی؟
سبزهٔ دامن نسرین ترا بنده شوم
ابتدای خط مشکین ترا بنده شوم
چین بر ابرو زدن و کین ترا بنده شوم
گره ابروی پرچین ترا بنده شوم
حرف ناگفتن و تمکین ترا بنده شوم
طرز محجوبی و آیین ترا بنده شوم
الله ، الله ، ز که این قاعده اندوختهای؟
کیست استاد تو اینها ز که آموختهای؟
اینهمه جور که من از پی هم میبینم
زود خود را به سر کوی عدم میبینم
دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم
همه کس خرم و من درد و الم میبینم
لطف بسیار طمع دارم و کم میبینم
هستم آزرده و بسیار ستم میبینم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آزرده درشتانه بود ، خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم
همه جا قصهٔ درد تو روایت نکنم
دیگر این قصهٔ بیحد و نهایت نکنم
خویش را شهرهٔ هر شهر و ولایت نکنم
خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی سهل است
سوی من گوشهٔ چشمی ز تو گاهی سهل است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر عاشقانهای است که شاعر در آن به غم و اندوه ناشی از جدایی و یاران بی وفا پرداخته است. او از معشوق خود میخواهد که به درد و رنج او توجه کند و از بیرحمی و ستمی که به او روا داشته، پرهیز کند. شاعر به کنایه از شرایط نابههنجاری که در آن قرار دارد صحبت میکند و به دلشکستگی خود در اثر بیتوجهی و سردی معشوق اشاره میکند. او به زیبایی، احساسات عمیق عاشقانه و رنجی که از طرف معشوق میکشد را به تصویر میکشد و همچنین از علاقه و وابستگی خود به او صحبت میکند. در نهایت، شاعر هشدار میدهد که اگر به حال او توجه نشود، ممکن است به ناامیدی و یأس دچار شود.
هوش مصنوعی: ای گل تازه، تو که بویی از وفا و محبت نداری، از نکوهش و عیبجویی خار جفا هم برای تو خبری نیست.
هوش مصنوعی: دلرحمی بر بلبل بیبرگ و نغمهای احساس نمیکنی و توجهی به اسیران در سختیها نداری.
هوش مصنوعی: ما در غم و اندوه گرفتاریم و این غم ما هیچ ارتباطی به تو ندارد. چرا بر تو که خود نیز در غم هستی، رحم و عطوفتی وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: باید در نظر داشت که انسان نمیتواند از درد و اندوه عشق دور باشد و نباید بیخیالی و بیتوجهی را در این مسیر اختیار کند.
هوش مصنوعی: چند وقت میخواهی به همه لبخند بزنی و خوشحال به نظر بیایی؟ چرا با دیگران در لذت و شادی زندگی کنی و از زیباییهای اطرافت بهرهای نبری؟
هوش مصنوعی: هرگاه با دیگران درگیر و مشغول باشی، بهتر است به این نکته توجه کنی که ممکن است بعدها از کارهایی که انجام میدهی، پشیمان شوی.
هوش مصنوعی: اگر گروهی با هم جمع شوند، و تو در میان آنها احساس بینظمی و سرگردانی کنی، باز هم به یاد حسّ سرگردانی ما خواهی بود و درگیر همین احساس خواهی ماند.
هوش مصنوعی: اگر ما نباشیم، چه کسی را خواهد یافت که به رنج و سختی تو جفا کند؟ بدون ما، تو را آزار میدهد و انواع ظلمها را بر تو روا میدارد.
هوش مصنوعی: شب نمیشود در خانهٔ دیگران بود، چون که شمع در شب تاریک نباید حضور داشته باشد.
هوش مصنوعی: در هر جا و با هر کسی نمیتوان دوست و یار بود، نباید با کسانی که دل را میآزارد، رفاقت کرد.
هوش مصنوعی: انسانی که در عمق وجودش عطش و craving برای خونریزی و خشونت دارد، نباید به این حد از بیرحمی و قساوت برسد.
هوش مصنوعی: اگر من بمیرم، باعث ننگ برای تو خواهد شد و این مرگ، نام تو را به عنوان فردی شجاع و بیپروا مشهور خواهد کرد.
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه تو به من آزار نرساند و هیچ کس دیگر در نظر مردم به من بیاحترامی نکرد.
هوش مصنوعی: تو هر چه بر من روا داشتی، هیچ ستمگری که دلش سنگین باشد، چنین کاری نکرده است.
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازهی من آسیب و درد نکشید و هیچکس همانند من در رنج و عذاب نبود.
هوش مصنوعی: اگر هدف تو از آزار من، کشتن من است، پس من مردهام. پس لطفاً به خاطر کشتن من، بیشتر آزارم نده.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که عشق و علاقه من به تو درست نیست؛ زیرا من انسان بیاحساسی هستم و اگر بخواهم به تو عشق بورزم، مانند این است که خود را در مسیر تو به زمین بیندازم.
هوش مصنوعی: نگاه کردن به تو با امید، کار درستی نیست و نادیده گرفتن زیباییها و نعمتهای زندگی به خاطر تو، اشتباه است.
هوش مصنوعی: رفتن از کنارت اولویت دارد، ایستادن و انتظار کشیدن اشتباه است. جان عزیزم را به خاطر خواستههایت فدای کردن هم نادرست است.
هوش مصنوعی: تو آن کسی نیستی که غم عاشق دلزدهات را احساس کنی، زیرا وقتی که تو از دنیا بروی، حتی خاک روی قبرت هم غمگین نخواهد بود.
هوش مصنوعی: مدتی است که در سردرگمی به سر میبرم و راه حلی برای این وضعیت ندارم. عاشق هستم و در حالی که بیقرار و آشفتهام، هیچ تدبیری برای تغییر وضعیت موجود ندارم.
هوش مصنوعی: من از غم تو چنان در اندیشهام که به خودم رسیدهام و راه حلی ندارم. درد دلهایم به اندازهای است که به دامنم ریخته و هیچ تدبیری برای آن ندارم.
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم تو به این حال و روز دچار شدم و هیچ چارهای نیست. نمیتوانم کاری انجام دهم و از این موضوع پشیمانم، اما باز هم هیچ راهی برای تغییر وضعیت ندارم.
هوش مصنوعی: من نمیدانم چگونه میتوانم حال و روز خود را توضیح دهم. عاجز و ناتوانم و نمیدانم برای مشکل خود چه راه حلی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: در باغ جهانی که به زیبایی معروف است، درختان نخل جوان زیادی وجود دارد و گلها و سروهای بسیاری هم در آنجا رشد کردهاند.
هوش مصنوعی: عزیز من، بسیارند افرادی که مانند تو توانایی گرفتن جان و دل دیگران را دارند، و کسانی که زیبایی و جذابیت خاصی دارند، کمیاب و نادر هستند.
هوش مصنوعی: با لبهای شیرین و دلنشین، اگر چه دهان بسیاری از جوانان وجود دارد، ولی هیچکدام به اندازهی تو جذاب و خاص نیستند.
هوش مصنوعی: دیگران به این حد بیرحمی و ظلم به عاشق نمیکنند و از آزار دوستان همدل خودداری میکنند.
هوش مصنوعی: مدتی است که من در رنج و عذابی به سر میبرم و تو میدانی که من به دام تو گرفتار هستم و این را هم تو میدانی.
هوش مصنوعی: من از درد عشق تو رنج میبرم و تو به خوبی از آن آگاهی داری. من بار سنگین عشق تو را بر دوش میکشم و این را هم تو میدانی.
هوش مصنوعی: از چشمانم اشکهای خونین میریزد و تو خوب میدانی که برای تو اینگونه غمگین و زار هستم.
هوش مصنوعی: هرگز از تو حرفی نشنیدهام و هیچگاه هم بخاطر یک کلمه از تو شرمندگی نداشتهام.
هوش مصنوعی: رفتار نکن که من از تو ناراحت شوم. دستم را بر دل میگذارم و از مسیر تو دور میشوم.
هوش مصنوعی: در گوشهای نشسته و تصمیم گرفتهام دیگر به سمت تو نیایم و دیگر تو را به یاد نیاورم و فکر نکنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی چهرهات از نگاه کردن پرهیز میکنم و وقتی حرفی میزنم، به خاطر تماشای تو شرمنده میشوم.
هوش مصنوعی: به حرفهای نیکو گوش بده و به فکر دل خودت نباش. در غیر این صورت، از کارهایی که کردهای بسیار پشیمان خواهی شد.
هوش مصنوعی: چند بار صبح به در خانهات میآیم و شبها برمیگردم؟ از آنجا که تو خودت تعیینکننده سرنوشت هستی، من به ناکامی میروم.
هوش مصنوعی: به خاطر تو صد تا دعا میکنم و اگر حالم بد باشد و از دستت ناراحت شوم، باز میروم و دلم را نرم و آرام میکنم.
هوش مصنوعی: من دور از تو به سرنوشتی تاریک خواهم رسید، زیرا جرأت این را ندارم که حتی یک قدم با تو بروم.
هوش مصنوعی: چرا برخی از افراد اینقدر دلگیر و بدخلق هستند؟ جان من، این طرز زندگی خوب نیست.
هوش مصنوعی: چرا از نزدیک شدن به من اجتناب میکنی؟ چرا نمیخواهی با من که در حال رنج کشیدن هستم، همراه باشی؟
هوش مصنوعی: چرا از من عذابدیده دوری میکنی؟ لبی شیرین و جذاب را به روی من باز کن، چرا از این کار خودداری میکنی؟
هوش مصنوعی: ای معشوقهی بیرحم، چرا از صحبت کردن طفره میروی؟ چرا از بیان حقیقتی که در دل داری، اجتناب میکنی؟
هوش مصنوعی: کسی به تو نگفته است که با وفاداران صحبت نکن؟ فقط یک بار به ما نگاه کن و حرفی بزن.
هوش مصنوعی: درد من به کسی که با بدبختی مواجه شده، شناخته شده است و سوز و اشتیاق من، برای کسی که نسبت به من ظلم کرده، آشکار است.
هوش مصنوعی: من در سرزمین زوال زندگی میکنم و همهی افراد از وضعیت آشفته و بیقرار من باخبرند.
هوش مصنوعی: من انسانی پاک و درستکار هستم و همه میدانند که اینگونهام. اما کسی مثل من که عاشق باشد وجود ندارد و تنها خدا از حال واقعی من آگاه است.
هوش مصنوعی: به من کمک کن و اجازه نده که دچار مشکل شوم. اگر خودم را به دست بگیرم، ممکن است از راه تو دور شوم و بیخانمان شوم.
هوش مصنوعی: من با چشمان اشکآلود از کنار خانهات میروم و با دل پر از درد و غم خواهم رفت.
هوش مصنوعی: هر وقت که به من نگاه کنی، من از پیش چشمت میروم. اگر هم از در خانهات نروم، در تاریکی شب یا روشنایی صبح خواهم رفت.
هوش مصنوعی: این بار مثل دفعات پیش نمیخواهم برگردم. اگر بخواهم بروم، دیگر باز نخواهم گشت.
هوش مصنوعی: من به خاطر ظلم تو به شدت ناراحت و غمگین شدم و وقتی رفتم، دیگر برنگشتم. حالا از تو خواهش دارم که در این وضعیت دوباره لطفی کنی، زیرا بار دیگر که بروم، دیگر برنمیگردم.
هوش مصنوعی: چند بار میتوانم در راه تو خاک بشوم؟ چند بار میتوانم زیر پای بیرحمی تو له شوم؟
هوش مصنوعی: چقدر باید در برابر تو کوچک باشم؟ از تو، ای معشوق با خلق بد، چقدر باید ناخوش باشم؟
هوش مصنوعی: من میروم تا در مقابل بت دیگری سجده کنم، اما اگر دوباره برای تو سجده کنم، دیگر به حساب میآید که کافر شدهام.
هوش مصنوعی: بگو چقدر میتوانم به ناز و بیتفاوتی تو تحمل کنم؟ دیگر طاقتی برای من نمانده و نمیتوانم بیشتر از این چیزها را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر سبزهٔ دامن گل نسرین تو، به بندگیات درمیآیم و همچنین به خاطر خط زیبای سیاه تو، دوباره به بندگیات درمیآیم.
هوش مصنوعی: من برای زیبایی و جذابیت تو همچنان تسلیم و بنده میشوم و حتی اگر چهرهات کمی در هم رفته باشد، باز هم دل در گرو تو دارم.
هوش مصنوعی: من از گفتن ناگفتهها و تسلیم شدن در برابر تو، به نوعی خاص و با حفظ حجاب، به بندگی تو درخواهم آمد.
هوش مصنوعی: خدا را شکر، از چه کسی این قواعد را یاد گرفتهای؟ معلم تو کیست که این دانستهها را به تو آموخته است؟
هوش مصنوعی: من اینقدر سختی و تلخی را تجربه میکنم که به سرعت خود را در جایی دور، در آغوش نیستی و عدم مییابم.
هوش مصنوعی: در حالیکه دیگران در خوشحالی و آرامش به سر میبرند، من در دلتنگی و غم فرو رفتهام. همه افراد خوشحال و راضی هستند، اما من فقط درد و رنج را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که چیزهای خوب و مهربانیهای بیشتری به من برسد، اما آنچه در واقعیت میبینم بسیار اندک و ناچیز است. این موضوع من را آزردهخاطر کرده و احساس میکنم که تحت فشار و ظلم زیادی قرار دارم.
هوش مصنوعی: اگر حرفی با تلخی و شدت بیان شده، از آن ناراحت نشوید؛ چون هدف این است که موضوعی را با صراحت بیان کنم و قصد بدی ندارم.
هوش مصنوعی: به گونهای باش که من نتوانم از تو ناله و شکایت کنم و از امید به لطف و محبت تو دست نکشم.
هوش مصنوعی: من در حضور مردم از ظلم و ستم تو سخن نمیگویم و در هیچ جا داستان دردهایت را بازگو نمیکنم.
هوش مصنوعی: دیگر نمیخواهم در این داستان بیپایان ادامه دهم و نام خود را در هر شهر و دیاری مشهور کنم.
هوش مصنوعی: با یک نگاه ساده میتوانی دل عاشق پرآشوب را آرام کنی. فقط کافی است گاهی نگاهی به من بیندازی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۴۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.