گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۲

 

منم و گوشه‌ای و سودایی

تن من جایی و دلم جایی

هر زمانم به عالمی میلی

هر دمم سوی شیوه‌ای رایی

مانده در انقلاب چون گردون

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۳

 

ز عشقت سوختم ای جان کجایی

بماندم بی سر و سامان کجایی

نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی

نه در جان نه برون از جان کجایی

ز پیدایی خود پنهان بماندی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۴

 

از غمت روز و شب به تنهایی

مونس عاشقان سودایی

عاشقان را ز بیخ و بن برکند

آتش عشقت از توانایی

عشق با نام و ننگ ناید راست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۵

 

دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی

رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی

قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان

حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی

گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۶

 

سر برهنه کرده‌ام به سودایی

برخاسته دل نه عقل و نه رایی

با چشم پر آب پای در آتش

بر خاک نشسته باد پیمایی

چون گوی بمانده در خم چوگان

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۷

 

ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی

دیدم به در دیری چون بت که بیارایی

زنار کمر کرده وز دیر برون جسته

طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی

چون چشم و لبش دیدم صد گونه بگردیدم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۸

 

دلا در راه حق گیر آشنایی

اگر خواهی که یابی روشنایی

چو مست خنب وحدت گشتی ای دل

میندیش آن زمان تا خود کجایی

در افتادی به دریای حقیقت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۹

 

ترسا بچه‌ایم افکند از زهد به ترسایی

اکنون من و زناری در دیر به تنهایی

دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم

ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی

امروز دگر هستم دُردی کشم و مستم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۰

 

رخ تو چگونه بینم که تو در نظر نیایی

نرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیایی

وطن تو از که جویم که تو در وطن نگنجی

خبر تو از که پرسم که تو در خبر نیایی

چه کسی تو باری ای جان که ز غایت کمالت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۱

 

چون روی بود بدان نکویی

نازش برود به هرچه گویی

رویی که ز شرم او درافتاد

خورشید فلک به زرد رویی

چون در خور او نمی‌توان شد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۲

 

ای آفتاب رویت از غایت نکویی

افزون ز هرچه دانی برتر ز هرچه گویی

گر نیکویی رویت یک ذره رخ نماید

دو کون مست گردد از غایت نکویی

یارب چه آفتابی کاندر دو کون هرگز

[...]

عطار
 
 
۱
۴۱
۴۲
۴۳
sunny dark_mode