سر برهنه کردهام به سودایی
برخاسته دل نه عقل و نه رایی
با چشم پر آب پای در آتش
بر خاک نشسته باد پیمایی
چون گوی بمانده در خم چوگان
سرگشته شده سری و نه پایی
از صحبت اختران صورتبین
خورشید صفت بمانده تنهایی
هر روز ز تشنگی چو آتش
بی واسطه در کشیده دریایی
هر سودایی که بیندم گوید
زین شیوه ندیدهایم سودایی
گر بنشینم به نطق برخیزد
از نکتهٔ من به شهر غوغایی
چون یکجایم نشسته نگذارند
هر ساعت از آن دوم به هر جایی
زین واقعهای که کس نشان ندهد
عطار نه عاقلی نه شیدایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حالتی درونی و روحی صحبت میکند که در آن دچار سردرگمی و بیقراری است. او با سر برهنه و دل پر از شور، به آتش احساساتش مینگرد و در شرایط نامساعدی به سر میبرد. احساس تنهایی و بیپناهی او را وادار به کنکاش در درون خویش میکند، و گرمای درونش را با تشنگی و آتش مقایسه میکند. او به نوعی از دیوانگی و جنون عشق اشاره دارد و میگوید که هر چه میبیند، گویی حالت نادری است که کسی نظیر آن را تجربه نکرده است. در نهایت، به عطار اشاره میکند که نه عاقل است و نه شیدا، بلکه دچار این بلای درونی و حسرت است.
هوش مصنوعی: من با دلداری در حالتی نامشخص و بیفکری، سر برهنه و بدون تزیین به سوی آرزوهایم حرکت کردهام. نه عقل به من یاری میکند و نه اندیشهای روشن در ذهن دارم.
هوش مصنوعی: با چشمانی پر از اشک و ناراحتی، در حالی که پاهایم در آتش است، بر روی زمین نشستهام و در حال پیمودن راهی دشوار هستم.
هوش مصنوعی: شخصی مانند گوی که در خم چوگان افتاده، سرگردان و آشفته است و نه میتواند سرش را بالا بیاورد و نه روی پاهایش بایستد.
هوش مصنوعی: از گفتگو با ستارهها، چهرهای مانند خورشید باقی مانده و در تنهایی ماندهام.
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر تشنگی مثل آتش، بدون هیچ مانعی در دریا غرق میشوم.
هوش مصنوعی: هر خیالی که در خواب میبینم، نشان میدهد که در این سبک و سیاق، تجربهای نداشتهایم.
هوش مصنوعی: اگر من به صحبت کردن بنشینم، از نکات سخنانم در شهر هیاهو و جنجالی به پا خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی که در یک مکان نشستهام، اجازه نمیدهند که هر لحظه به جایی دیگر بروم.
هوش مصنوعی: در این حادثهای که کسی از آن خبر نمیدهد، عطار نه فردی منطقی است و نه دیوانه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه نکرد عقل دانایی
جز خدمت درگهت تمنّایی
وی آنکه ندید ذات پاکت را
گردون هزار دیده همتایی
رای تو چو مهر عالم افروزی
[...]
مندیش از آن بت مسیحایی
تا دل نشود سقیم و سودایی
لاحول کن و ره سلامت گیر
مندیش از آن جمال و زیبایی
فرصت ز کجا که تا کنی لاحول
[...]
ما از غم تو شدیم سودایی
ای دوست چرا دمی نمیآیی
بر ما گذری نمیکنی گه گه
ور میگذری دمی نمیپایی
تا تو نظری به ما و من کردی
[...]
تا تو روی چو ماه بنمایی
نتوان دید روی بینایی
نیم بالای تو نباشد سرو
که تو سرو تمام بالایی
به تماشا قدم چه رنجه کنی؟
[...]
جهان چون تو مرغی ندید و نبیند
که هم فوق بامی و هم در سرایی
از خلق جهان کناره میگیرد
آن را که تو در کنار میآیی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.