گنجور

 
عطار

چون روی بود بدان نکویی

نازش برود به هرچه گویی

رویی که ز شرم او درافتاد

خورشید فلک به زرد رویی

چون در خور او نمی‌توان شد

بر بوی وصال او چه پویی

خون می‌خور و پشت دست می‌خای

گر در ره درد مرد اویی

جانان به تو باز ننگرد راست

تا دست ز جان و دل نشویی

تو ره نبری تو تا تویی تو

تا کی تو تویی تویی و تویی

چیزی که ازو خبر نداری

گم ناشده از تو چند جویی

گر گویندت چه گم شد از تو

ای غره به خویشتن چه گویی

باری بنشین گزاف کم‌گوی

بندیش که در چه آرزویی

عطار کجا رسی به سلطان

زیرا که کم از سگان کویی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

ای روی تو آیت نکویی

حسن تو کمال خوبرویی

راتب شده عالم کهن را

هردم ز تو فتنه‌ای به نویی

معروف لبت به تنگ‌باری

[...]

مجیرالدین بیلقانی

جانا همه آیت نکویی

در شأن تو آمده ست گویی

یک گل چو رخت به دست ناید

گر در چمن جهان بجویی

اثیر اخسیکتی

من تنگدل و تو تنگ خوئی

من خوب سخن، تو خوبروئی

با من بکن آن که لطف یزدان

با روی تو کرد، از نکوئی

برتنگ دلی من به بخشای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اثیر اخسیکتی
عراقی

نه از تو به من رسید بویی

نه وصل توام نمود رویی

اندیشهٔ هجر دردناکت

آویخته جان من به مویی

سودای تو در دلم فکنده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه