گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

ای آنک دلم در غم عشقت خونست

حسن تو ز ادراک خرد بیرونست

در زلف تو بیچاره اسیرست دلم

یا رب که در آن شام غریبان چونست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

دردم چو بجان رسید درمان بفرست

جانم بلب آمد مدد جان بفرست

ای صاحب دیوان فضائل یک روز

با بنده تفضّل کن و دیوان بفرست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

شاهی که نداد بنده را داد برفت

ماهی که مرا بباد برداد برفت

گفتم که بر آتش زند آبم لیکن

برخاک رهم نشاند و چون باد برفت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

آن ترک پریچهره که قصد جان داشت

مانند پری چهره زمن پنهان داشت

گفتم دهن تنگ تو گوئی هیچست

گفتا که ز ما هیچ طمع نتوان داشت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

ای آنک دلم در غم عشقت یکتاست

پشتم چو خم زلف دوتای تو چراست

گفتی که براستی قدت را خم نیست

یا رب چه بُدی گر این سخن بودی راست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

یاری که دلم ز غم بفرسود برفت

بس دیر بدست آمد و بس زود برفت

زان پیش که دود از آتشش برخیزد

آتش بدلم درزد و چون دود برفت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

ای آنک قدت براستی عین بلاست

بالات بسرو بوستان ماند راست

ترکی تو ولی خال سیاهت هندوست

سروی تو ولی سرو قباپوش نخاست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

دل در طلب محرم و محرم همه اوست

جان بیخبر از همدم و همدم همه اوست

هر چند که او نیست ز عالم خالی

عالم همه زو پرست و عالم همه اوست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

با لعل لب تو آب حیوان آبیست

وز دفتر حسنت مه تابان بابیست

زلف سیهت بخواب می دیدم دوش

تا خود چه شود که بس پریشان خوابیست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

ای داده خواقین سپهری باجت

وز گوهر لولاک مکلّل تاجت

گیسوت که هست روح را حبل متین

شاید بتمسّک شب معراجت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

با هستی تو انسی و جانی همه نیست

با ملک بقا عالم فانی همه نیست

هر چیز که نیست چون بینی همه هست

آن چیز که هست گر بدانی همه نیست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

شاه فلکت مشتری بازارست

روح ملکت رایحه گلزارست

در دایره ی وجود بیرون ز تو نیست

آن نقطه که نه دایره اش پرگارست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

گر زانک ترا بکام دل دسترسست

خوش باش که از جهان همین باب بسست

فرصت شمر این نفس که چون درنگری

عالم نفسی و این نفس آن نفسست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

بر چرخ چرا تکیه کنی کان دارست

بر مال چرا فتنه شوی کان مارست

هر نوش که دور می چشاند نیشست

وان گل که زمانه می دماند خارست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

دریاب که بی‌توام دل از غم بگرفت

خون جگرم عرصهٔ عالم بگرفت

چون است که از باد صبا نشنیدی

کاین نالهٔ زیر من ره بم بگرفت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

هنگام صبوح خوش بود عاشق و مست

دل داده ز دست و زلف دلدار بدست

ور هست یقین که نیست با عمر وفا

خوش باش که بگذرد بهر حال که هست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

جانم که دل از ملک درونش بگرفت

دود دل خسته بین که چونش بگرفت

چشمم که بهر ترانه خونم می ریخت

دور از تو نگر چگونه خونش بگرفت

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

چپ راست که هم حلقه و هم حلقه رباست

گر نیست ملول پس سرافکنده چراست

چون چنبر سیم کوب زر کار فلک

هر چند که سرکشست سر حلقه ی ماست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

گر اهل دلی ای دل دیوانه مست

در دامن یار زن بهر حالی دست

ور هست یقین که یار در عالم نیست

انگار که نیست هر چه در عالم هست

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

از ناله ی من پشت فلک خم بگرفت

وز گریه من روی زمین نم بگرفت

اشکم زره دیده برون جست و برفت

گوئی مگر از دود دلش دم بگرفت

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۶