گنجور

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۳ - گفتار در ستایش عشق

 

زبان دان رموز کیمیا کیست

که گویم حل و عقد کیمیا چیست

نه بحث ما در آن امر محال است

که در اثبات و نفیش قیل و قال است

سخن در کیمیای جسم و جانست

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۴ - حکایت

 

زلیخا را چو پیری ناتوان کرد

گلش را دست فرسود خزان کرد

ز چشمش روشنایی برد ایام

نهادش پلکها بر هم چو بادام

کمان بشکستش ابروی کماندار

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۵ - گفتار در آغاز داستان و چگونگی عشق

 

مرا زین گفتگوی عشق بنیاد

که دارد نسبت از شیرین و فرهاد

غرض عشق است و شرح نسبت عشق

بیان رنج عشق و محنت عشق

دروغی میسرایم راست مانند

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۶ - در جستجوی جایی دلکش و سرزمینی خرم

 

ز هم پرواز اگر مرغی فتد دور

قفس باشد به چشمش گلشن حور

گرش افتد به شاخ سرو پرواز

نماید شاخ سروش چنگل باز

رمد طبعش ز فکر آب و دانه

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۷ - گفتار در رفتار خادمان شیرین به طلب نزهتگاه دلنشین و پیدا نمودن دشت بیستون و خبردادن شیرین را

 

خوشا خاکی و خوش آب و هوایی

که افتد قابل طرح وفایی

خوشا سرمنزلی خوش سرزمینی

که باشد لایق مسند نشینی

عجب جایی بباید بهجت‌انگیز

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۸ - حکایت

 

یکی صیاد مرغی بسته پر داشت

به بستان برد و بند از پاش برداشت

زدندش طایران بوستانی

صلای رغبت هم آشیانی

چو پر زد دید بال خویش بسته

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۹ - گفتار در بیرون آمدن شیرین از مشکوی خسرو

 

بت پر شکوه ماه پر شکایت

گل خوش لهجه سرو خوش عبارت

سر و سرکردهٔ نازک مزاجان

رواج‌آموز کار بی رواجان

نمک پاش جراحتهای ناسور

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۰ - گفتار اندر طلب نمودن شیرین استادان پرهنر را برای بنا نمودن قصر شیرین و یافتن خادمان فرهاد را

 

بنایی را که باشد حسن بانی

نهد اول پیش بر مهربانی

به یک روزش رساند تا بجایی

که گردد چون فلک عالی بنایی

چو وقت آید که بر مسند نهد گام

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۱ - گفتار اندر گفت و شنید غلامان شیرین با فرهاد و بردن او را به نزد شیرین مه جبین

 

حریص گنج بنای گهر سنج

بگفت این کار ممکن نیست بی‌گنج

بباید گنجی از گوهر گشادن

گره از سیم و قفل از زر گشادن

بود بر زر مدار کار عالم

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۲ - گفتار درآوردن خادمان شیرین فرهاد را در نزد آن ماه جبین و دلربایی آن نازنین از فرهاد

 

چو شیرین خیمه زد بر طرف کهسار

بدان کز غم شود لختی سبکبار

مدارا با مزاج خویش می‌کرد

حکیمانه علاج خویش می‌کرد

خیالش در دلش هر دم ز جایی

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۳ - گفتار اندر دلربایی شیرین از فرهاد مسکین و گفت و شنید آن دو به طریق راز و نیاز در پردهٔ راز

 

خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام

همه ناکامی اما اصل هر کام

خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق

خوشا آغاز سوز آتش عشق

اگر چه آتش است و آتش افروز

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۴ - در ستایش معرفت و مقام عشق

 

هزاران پرده بر قانون عشق است

به هر یک نغمه‌ها ز افسون عشق است

به هر دم عشق پر افسون و نیرنگ

ز هر پرده نوایی دارد آهنگ

ز هر یک پرده‌ای عشق فسون ساز

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین

 

چو دید آن نوش لب شوخ پریزاد

که فرهاد است در آن صنعت استاد

صلاح آن دید چشم شیر گیرش

که با تیر نگه سازد اسیرش

به مشکین طره سازد پای بستش

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۶ - در گفتگوی شیرین با فرهاد و تعریف کوه بیستون و مأمور نمودن فرهاد به کندن کوه بیستون

 

خوش آن بی‌دلی که عشقش کافر ماست

تنش در کار جانان رنج فرساست

گرش از کارها معزول سازد

به کار خود ورا مشغول سازد

چو دست او فرو شوید ز هر کار

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۷ - در جواب گفتگوی شیرین و قبول نمودن فرهاد کندن کوه بیستون را به جهت عمارت

 

بدو فرهاد گفت که ای سرو نوخیز

لبت جان پرور و زلفت دلاویز

خیالت برده از دل صبر و تابم

نگاهت کرده سرمست و خرابم

کمند زلف مشکین تو دامم

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۸ - در صفت مرغزاری که شیرین در آنجا آسایش نموده و گفتگوی او با دایه در ستایش حسن خویش

 

همایون دشتی و خوش مرغزاری

که شیرین را بود آنجا گذاری

مبارک منزلی ، دلکش مکانی

که شیرین در وی آساید زمانی

فضایی خوشتر از فردوس باید

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۹ - در پند دادن دایه به شیرین و دلداری از نازنین گوید

 

ز شاخی عندلیبی کرد پرواز

به دیگر گلبنی شد نغمه پرداز

چو تیغ عشق جانش غرق خون ساخت

هوس را مرهم زخم درون ساخت

ز غم چون خویش را آزاد پنداشت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۰ - در بیان چگونگی عشق و آغاز کندن بیستون به نیروی محبت

 

خوشا بی‌صبری عشق درون سوز

همه درد از درون و از برون سوز

چو عشق آتش فروزد در نهادی

به خاصیت بر او آب است بادی

در آن هنگام کاستیلای عشق است

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین

 

عجب دردیست خو با کام کردن

به نا گه زهر غم در جام کردن

به سر بردن به شادی روزگاران

به ناگه دور افتادن ز یاران

عجب کاریست بعد از شهریاری

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۲ - در اظهار نمودن شیرین محبت خویش را به آن غمین مهجور

 

اثرها دارد این آه شبانه

ولی گر نیست عاشق در میانه

عجبها دارد این عشق پر افسون

ولی چون عاشق از خود رفت بیرون

چو بیخود از دلی آهی برآید

[...]

وحشی بافقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode