گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

طریق عشق میورزی رها کن دین و دنیا را

خلاص خویش میجوئی مجو ناموس و دعوا را

به نور عقل نتوان رفت راه عشق ای عاقل

زمجنون پرس اگر داری طریق حی لیلا را

زآه سینه عشاق ظلمانی شود روضه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

کردند ید آن زلف و رخ دلهای بی آرام را

بهر شکار بلبلان بر گل نهادی دام را

پیش گل اندام تو دارد گل اندامی ولی

لطفی نباشد آنچنان اندام بی اندام را

ساقی رسید ایام گل خالیست از می جام مل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

کعبه کویش مراد است این دل آواره را

با مراد دل رسان یا رب من بیچاره را

دل در آن کو رفت و شد آواره من هم می روم

تا از آن آواره تر سازم دل آواره را

در میان خار و خارا گر تویی همراه من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

گر به جستن یافت گشتی یار ما

غیر جویایی نبودی کار ما

گر شدی دیدار او دیدن به خواب

خواب جستی دیده بیدار ما

گر به داغش سینه زخمی یافتی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

گر بر در او سودمی رخسار گرد آلود را

آسوده خاطر کردمی این جان غم فرسود را

خاکی که نعلین تو سود از دیده دارم دوست تر

از مایه آری دوست تر دارند مردم سود را

سهل است اگر خال لبت سوزد به داغ غم دلم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

گر بری چون سر زلف این دل سودایی را

با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را

من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد

هیچ‌کاری به طلب عاشق هر جایی را

روی ننموده گرفتم که روی از بر ما

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

ما را به عشق می کند ارشاد پیر ما

داند که زاهدی نبود دلپذیر ما

دل جای مهر تست چه پنهان کنیم راز

چون روشن است پیش تو ما فی الضمیر ما

جان میدهیم تحفه به باد و نمی برد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

مست عشقم ز خرابات میارید مرا

تا ابد بر در میخانه گذارید مرا

باده پاک روان پیش من آرید دمی

آخر از پاکروان چند شمارید مرا

من که امروز ز تسبیح به استغفارم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

مکش بر هر دلی تیر و مکش باز از حسد ما را

کزان مژگان ز صد ناوک صد ویک می رسد ما را

به هجران جنگها داریم بی زلف و دهان تو

از آن میم و دو دال امروز می باید مدد ما را

رقیبا چند چون آب از تو باشد پای من لرزان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

یار بگزید بی وفایی را

رفت و ببرید آشنایی را

همه غمها جدا جدا بکشم

جز غم و غصه جدایی را

شنی لله مرا ز روی نکوست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

آن رخ نبینم ار نبری زلف پر ز تاب

شب منقطع نگشته نبیند کس آفتاب

بر گوشه عذار تو مستیست خفته چشم

نزدیک صبح از پی آن می رود به خواب

دندان شانه می کشد آن چین زلف و بس

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب

کی نماید ذره هر جا رخ نماید آفتاب

سوختم از حسرت ای ابر افکن آنجا سایه‌ای

تا دگر بر خاک پایش رخ نساید آفتاب

تو رو ای دربان که من در سایه دیوار او

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

جانبِ ما خوب می‌آید. که می آید؟ حبیب

وز پی او زشت می‌آید. که می‌آید؟ رقیب

برنتابد جان ما دردسر هر کسی دگر

می‌نشیند درد او در دل تو برخیز ای طبیب

چون کشی خوان به پیش جگرخواران غم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

چو آفتاب نکند از رخ زمانه نقاب

بریز در قدح گوهرین عقیق مذاب

خروش ناله مستان به گوش او نرسید

و گرنه مردم چشمش کجا شدی در خواب

چو مطرب غم او چنگ زد به دامن من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

حال درد خود محب هرگز نگوید با طبیب

سخت بیدردی بود نالیدن از درد حبیب

بوسه بر پای سگ کوی تو خواهم زد شبی

تا بشویم لب که بوسیدم به آن دست رقیب

ای که خواهی دادبخش غم به مسکینان خویش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دلم از شمع رخت در تب و تابست امشب

کارم از نرگس مست تو خرابست امشب

تن رنجور من از دست دل و دیده چو شمع

گاه در آتش و گه بر سر آبست امشب

زحمت خویش ببر از سرم ای مردم چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دل مقیم کوی جانانست و من اینجا غریب

چون کند بیچاره مسکین تن تنها غریب

آرزومند دیار خویشم و یاران خویش

در جهان تا چند گردم بی سر و بی‌پا غریب

چون تو در غربت نیفتادی چه دانی حال من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

دوش رسیدم به گوش از لب جانان خطاب

ای دل اگر عاشقی دیده بپوشان ز خواب

پیش خیالت که هیچ دور مباد از نظر

خواب چه باشد که نیست چشم جهان بین به خواب

بسکه لطیف است آن عارض نازک به رو

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

رفتم از دست من بی سر و پا را دریاب

پادشاهی ز سر لطف گدا را دریاب

بی گل وصل دل آزرده شد از خار فراق

بلبل خسته بی برگ و نوا را دریاب

بر درت دیر به دیری که روم گو به رقیب

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

عنبرست آن دام دل یا مشک ناب

یا ز سنبل پر گل سوری نقاب

یا ز شعر سبز بر به سایبان

یا حریر ست آن به گرد آفتاب

درج باقوت است یا آب حیات

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۵۴
sunny dark_mode