گنجور

 
کمال خجندی

کعبه کویش مراد است این دل آواره را

با مراد دل رسان یا رب من بیچاره را

دل در آن کو رفت و شد آواره من هم می روم

تا از آن آواره تر سازم دل آواره را

در میان خار و خارا گر تویی همراه من

گل شناسم خار را دیبا شمارم خاره را

گر از آن دامن باین درویش وصلی می رسد

پاره ای می دوختم این جان پاره پاره را

سوی زلفش رفتم و دیدم که دربند دلست

جز من شبرو که داند مکر این عیاره را

پیش نا اهلان چه حاصل ذکر پردازی کمال

دانه گوهر چه ریزی مرغ ارزن خواره را

 
 
 
مولانا

دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را

گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را

سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر

کو به تابش زر کند مر سنگ‌های خاره را

سینه خود باز کردم زخم‌ها بنمودمش

[...]

صائب تبریزی

می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را

چند بتوان در گریبان داشت آتشپاره را؟

خون به جای آب از سرچشمه ها گردد روان

کوه بردارد اگر درد من بیچاره را

عالم افسرده را مشاطه ای چون عشق نیست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه