گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

جمال تست بروز آفتاب روزن ما

خیال تست بشبها چراغ مسکن ما

گرفت از تن ما ذره ذره داد بجان

زیمن عشق تو شد رفته رفته جان تن ما

گمان مبر که بیک جا نشسته ام فارغ

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

ای دوای درد بیدرمان ما

وی شفای علت نقصان ما

آتشی از عشق خود در ما زدی

تا بسوزی هم دل و هم جان ما

آتشی خوشتر زآب زندگی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

ای فدای عشق تو ایمان ما

وی هلاک عفو تو عصیان ما

گر کنی ایمان ما را تربیت

عشق گردد عاقبت ایمان ما

زآتش خوف تو آب دیدها

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

ای در هوای وصل تو گسترده جان‌ها بال‌ها

تو در دل ما بوده‌ای در جستجو ما سال‌ها

ای از فروغ طلعتت تابی فتاده در جهان

وی از نهیب هیبتت درملک جان زلزال‌ها

ای ساکنان کوی تو مست از شراب بی‌خودی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

هان رستخیز جان رسید شد در بدن زلزال‌ها

افکند تن اثقال‌ها بگشود جان را بال‌ها

افکند هر حامل چنین از هول زلزال زمین

گشتند مست اینچنین انداختند احمال‌ها

بی‌هوش شد هر مرضعه از شدت این واقعه

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

لذات نماند و الم‌ها

شادی گذرد چو برق و غم‌ها

غمناک مباش ازآن و زین خوش

چون هردو رود سوی عدم‌ها

هر حادثه‌ای که بر سر آید

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

ای کوی تو برتر از مکان‌ها

وی گم شده در رهت نشان‌ها

سرگشته به برّ و بحر گردند

اندر طلب تو کاروان‌ها

ای غرقهٔ بحر بی‌نشانی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

ای لال ز وصف تو زبان‌ها

کوته ز ثنای تو بیان‌ها

با آنکه تو در میان جانی

جویای توایم در کران‌ها

هر گوشه فکنده تیر فکرت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

تو و آرام و پخته کاری‌ها

من و خامی و بی‌قراری‌ها

پرسشم گر به خاطرت گذرد

دل بیمار و جان‌سپاری‌ها

غیر را روزهای عیش و طرب

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

پژمرده شد دل ز آلودگی‌ها

کاری نکردم ز افسردگی‌ها

دل برد از من گه این و گه آن

عمرم هبا شد از سادگی‌ها

هرچند شستم دامان تقوی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

نکردیم کاری درین بندگی‌ها

ندیدیم خیری از این زندگی‌ها

از این زندگی‌ها نشد کام حاصل

درین بندگی‌هاست شرمندگی‌ها

بیا عشق ویران کن صبر و طاقت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

این چه چشمست و چه ابرو و چه لب

این چه قدست و چه رفتار عجب

این چه خطست و چه خالست و چه حسن

این چه تمکین چه جا و چه ادب

هر یکی از دگری شیرین تر

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

براوج خوبی دیدم مهی شب

گفتم زمهرش در تاب و در تب

گفتم چه باشد نزد من آئی

در خدمت تو باشم یک امشب

گفتا چه مطلب از خدمت من

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

آنکه را هستی همیشه در طلب

در تو پنهان است از خود می طلب

زانچه میجوئی بروز و شب نشان

در بر تو حاضر است او روز و شب

تار و پود هیکلت او می تند

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

در وصل تو میزنند احباب

افتتح یا مفتح الابواب

چه شود گر بر تو ره یابند

کم بقوا ناظرین خلف الباب

تا کی ازحضرت تو صبر و شکیب

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

در وصل تو میزنند احباب

تاب هجران نماندشان بشتاب

بی تو جان تا بکی تواند زیست

دل بیچاره چند آرد تاب

بنماآفتابرا بسی ابر

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

گفتمش دل بر آتش تو کباب

گفت جانها زماست در تب و تاب

گفتمش اضطراب دلها چیست

گفت آرام سینه های کباب

گفتمش اشک راه خوابم بست

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

ای که چون عمر میروی بشتاب

خستگانرا به غمزهٔ دریاب

گروفا میکنی بوعده قتل

کارم از دست میرود بشتاب

غم تو راحت دل غمگین

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

زان دو چشمم مدام مست و خراب

میکشم لحظه لحظه جام شراب

میشوی از فورغ حسن آتش

میشوم از نگاه حسرت آب

غمزهٔ شوخ چشم فتّانت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

گرنکندی بسته ماند اینجا دلت

تو بمانی بیدل آنجا در عذاب

حسرتی ماند بدل آنرا که داد

دل بچیزی گر نشد زان کامیاب

هست دنیا چون سرابی تشنه را

[...]

فیض کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۴۹
sunny dark_mode