عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱
گمان دارم که این درد و تحمل می کند کاری
بگو با گل که استغنای بلبل می کند کاری
دل دانای شهر ما به کفر جزء تسلی شد
که باور داشت هرگز کان تزلزل می کند کاری
به صلح دل چه کوشی، صبر کن گر یار باز آید
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲
چندم ای نالهٔ سحر بکُشی
هر دم از آتش دگر بکُشی
دَرِ این دودگه دلا در بند
چندم از آه بی اثر بکُشی
این که پروانگی کنم، ترسم
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳
تا خون نخوری چاشنی درد ندانی
تا دل ندهی آن چه به من کرد ندانی
تا بوی گلی نشنوی و کم نکنی ناز
آشفتگی باد چمن گرد ندانی
تا سر نشود خاک به جولانگه معشوق
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴
باز از شراب فتنه خرابم نمی کنی
در آتش کرشمه کبابم نمی کنی
صد شیشه گشت خالی و صد خُم به ته رسید
وز جرعه ای هنوز خرابم نمی کنی
صد پرسشم ز هر سر مو می کنی، ولی
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵
به شمعی کو صبا کرده به خلوت، خانهای داری
که از تنهاییات غم نیست گر پروانهای داری
از این خلوتنشینی کم نگردد هستی حسنت
که آنجا هم ز خون مجرمان پیمانهای داری
مرا این آتش از داغ جدایی بیشتر سوزد
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶
صنم گفتم دلا جان تازه کردی
مبارک باد، ایمان تازه کردی
به کاوش تیز کردی ناخن ناز
دلم را جوش افغان تازه کردی
نه کشتی و نه نوح، ای گریهٔ شوق
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷
امشب که به سر شراب داری
مشکن دل ما که تاب داری
تقصیر نکرده در هلاکم
با غمزه چرا عتاب داری
آشوب قیامتش غباریست
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸
تا در قدحم بادهٔ امید نیابی
میلم به تماشای گل و بید نیابی
در جام دل ما بود از عکس جمالی
آن جرعه که در ساغر خورشید نیابی
این جرعه بنوش ای دل و شو فرش در این بزم
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹
با گلهٔ دوستان هست حلاوت بسی
گر ز کسی نشنوی، خود گله ای کن، کسی
بر سر رنجور من این همه غم سر مده
کس نبرد دوزخی بر سر مشت خسی
آن چه بود در جهان مایهٔ فخر خسان
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰
نه از غربت اندر وطن می روی
ز دنبالهٔ مرگ من می روی
بهای تو ای نافه خود کم نبود
که برگشته سوی ختن می روی
نه کم عزتی، ای دُر آخر، چرا
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۱
خوش آن گرمی ز شمع وصل مهرافروزتر باشی
بر افروزی و داغ و در غمت جان سوزتر باشی
برت افسانهٔ ما با نیاز آمیز تر تا کی
ز چشم مست خود خواهم که نا آموزتر باشی
چراغ حسن خود را بر فروز از آتش عشقم
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲
سبک بران چو از این بیقرار میگذری
که گر عنان بکشی شرمسار میگذری
به یاد نوش همه شعلههای دوزخ عشق
زبانهایست که از یک شرار میگذری
ز حال دل خبرم ده که داغتر شویام
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳
َبه امید عذر خواهان ز نیاز عذر خواهی
که مسوز بیش از اینم به گناه بی گناهی
طلبد بهار بوست، ز نسیم صبحگاهی
سر آفتاب جوید ز تو زیب کج کلاهی
ز فروغ آفتابم نبود خبر که بی تو
چو دو زلف توست یکسان، شب و روزم از سیاهی
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۱۵ - ذوق غزل
عرفی نه ارث و کسب و نه زرق و نه حرص و آز
را هم بشعر خیره سرتیره چهر داد
طالع رهم نمود بدین خصم خانگی
این بازیم عطارد برگشته مهرداد
ذوق غزل بمهر بتانم اسیر کرد
[...]