گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

زهی شراب لبت مایه طربناکی!

نموده نرگس مستت هزار بی باکی

گذر بدامن پاکت نکرده باد صبا

کجا شکفت گلی در چمن بدین پاکی؟

بیک کرشمه، که کردی، هزار دل بردی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

آخر، ای شوخ، دل از جور تو غمگین تا کی؟

وین جفاهای تو بر عاشق مسکین تا کی؟

گریه تلخ مرا کشت، بگو، بهر خدا

که: ترا باد گران خنده شیرین تا کی؟

بی سبب چشم ترا خشم بمردم تا چند؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

جان من در فرقت جانان برآید کاشکی!

هم اجل، چون عمر، ما را بر سرآید کاشکی!

آرزو دارم که بینم: سنبل تر بر گلش

زود تر این آرزوی من بر آید کاشکی!

چند با آن شکل شهر آشوب آید خشمناک؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

یار دور از صحبت اغیار بودی کاشکی!

گه گهی با عاشق خود یار بودی کاشکی!

چون توان گفتن که: جورت کاش! بودی اندکی؟

اندکی بود این قدر، بسیار بودی کاشکی!

ذره را فی الجمله قدری هست پیش آفتاب

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

با تو از اول نبودی آشنایی کاشکی!

یا نبودی آخر این داغ جدایی کاشکی!

دور از آن این شوکت شاهی چه کار آید مرا؟

دست دادی بر سر کویت گدایی کاشکی!

حالیا، زین بخت بی سامان برآشفتن چه سود؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

ای گلستان جمالت در کمال خرمی

عالم از ناز تو پر شد، نازنین عالمی

خرمن آدم چو بهر دانه ای بر باد شد

چون کند با دانه خال تو مسکین آدمی؟

مرده صد ساله را در یک نفس جان میدهی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

اگر بلطف بخوانی وگر بجور برانی

تو پادشاهی و ما بنده توایم، تو دانی

ترا، اگر چه نیاز کسی قبول نیفتد

من از جهان بتو نازم که نازنین جهانی

بهر کسی که نشستی مرا بخاک نشاندی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

تو از من فارغ و من از تو دارم صد پریشانی

نمی دانم تغافل می کنی، یا خود نمی دانی

کنون تا می توانی از جفا کردن پشیمان شو

که بعد از کشتنم سودی نمی دارد پشیمانی

قدت بر جان مردم فتنه شد، باری، چه خوش باشد؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

چه حاجتست که گه خشم و گه عتاب کنی؟

کرشمه ای بنما، تا جهان خراب کنی

شراب خورده و خنجر کشیده آمده ای

که سینه ام بشکافی، دلم کباب کنی

چه غم که توبه من بشکنی؟ از آن ترسم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

ز روی ناز و حیا منعم از نیاز کنی

نیازمند توام، گر هزار ناز کنی

گهی که جانب احباب چشم باز کنی

بهر نیاز که بینی هزار ناز کنی

همیشه باز کنی چشم لطف سوی کسان

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

چه شد که جانب اهل وفا گذر نکنی؟

چه شد که ناگه اگر بگذری نظر نکنی؟

رسید جان بلبم، چون زیم اگر نرسی؟

هلاک یک نظرم، چون کنم اگر نکنی؟

چو ماه عید بسالی اگر شوی طالع

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

ناگاه اگر ز ما سخنی گوش می‌کنی

یک لحظه ناگذشته، فراموش می‌کنی

گویی به دیگران سخن، اما چو من رسم

تا نشنوم حدیث تو، خاموش می‌کنی

یک روز هم به مجلس ما چهره برفروز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

ای که در عاشق‌کشی هر لحظه صد خون می‌کنی

آه! اگر عاشق نماند بعد ازین چون می‌کنی؟

گرچه دایم بر اسیران جور می‌کردی ولی

پیش ازین هرگز نکردی آنچه اکنون می‌کنی

وعده فرمودی که: سویت بگذرم، تا خیر چیست؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

تیر و کمان گرفته‌ای، سوی شکار می‌روی

صید تواند عالمی، بهر چه کار می‌روی؟

جانب صیدگه شدی، همره خویش بر مرا

بی‌سگ خویشتن مرو، چون به شکار می‌روی

وه! چه سوار طرفه‌ای! کز سر مهر پیش تو

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

سوی شکار، ای بت رعنا، چه می‌روی؟

شهری خراب تست، به صحرا چه می‌روی؟

گر می‌روی به شهر، که صیدی فتد به دام

اینجا مرا گذاشته، تنها چه می‌روی؟

بی‌سگ نمی‌روند سواران به عزم صید

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

آن کف پا بر زمین حیفست، ای سرو سهی

چشم آن دارم که: دیگر پای بر چشمم نهی

تا سر از جیب خجالت بر ندارد آفتاب

خیمه بر دامان صحرا زن چو ماه خرگهی

می روی بر اوج خوبی، فارغ از بیم زوال

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

خدا را سوی مشتاقان نگاهی

پیاپی گر نباشد گاه گاهی

نگاهی کن بامیدی که داری

که دارم از تو امید نگاهی

بیا ای آفتاب عالم افروز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

ای صد هزار چون من خاک در سرایی

کز وی برون خرامد مثل تو دلربایی

خواهم که با تو باشم، اما کجا نشیند

مثل تو پادشاهی با همچو من گدایی؟

با آن لباس نازک دانی که چیست قدت؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

به رهت ز رشک میرم، چو به غیر همره آیی

نه تهور تغافل، نه مجال آشنایی

متحیرم که: پیشت چه مجال بود دوشم؟

که نه شکر وصل کردم، نه شکایت جدایی

مه من، هنوز طفلی، به جفا مباش مایل

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

چند رسوا شوم از عشق من شیدایی؟

عشق خوبست، ولیکن نه بدین رسوایی

خواستم پیش تو گویم غم تنهایی خویش

آمدی سوی من و رفت غم تنهایی

مست عشقیم، اگر هیچ ندانیم چه غم؟

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
sunny dark_mode