غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
در هجر طرب بیش کند تاب و تبم را
مهتاب، کف مار سیاه ست شبم را
آوخ که چمن جستم و گردون عوض گل
در دامن من ریخته پای طلبم را
ساز و قدح و نغمه و صهبا همه آتش
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
خاموشی ما گشت بدآموز، بتان را
زین پیش وگر نه اثری بود، فغان را
منت کش تأثیر وفاییم، که آخر
این شیوه عیان ساخت، عیار دگران را
در طبع بهار این همه آشفتگی از چیست؟
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
خوش وقت اسیری که برآمد هوس ما
شد روز نخستین، سبد گل قفس ما
مهتاب نمکسار بود باده ما را
ای بی مزه بی روی تو بزم هوس ما
حیرت زده جلوه نیرنگ خیالیم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
از تست اگر ساخته، پرداخته ما
کفری نبود مطلب بی ساخته ما
پرورده نازیم به رحمتکده عجز
بر پای تو باشد سرافراخته ما
هم طرحی سودازدگان تو بلا شد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
از انده نایافت قلق میکنم امشب
گر پرده هستیست که شق میکنم امشب؟
هان آینه بگذار که عکسم نفریبد
نظاره یکتایی حق میکنم امشب
آتش به نهادم شده آب، از تف مغزم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
اندوده به داغی دو سه پر کاله فرو ریخت
چون برگ شقایق جگر از ناله فرو ریخت
آتشکده خوی تو نازم که ز طرفش
رفتم شرر و داغ گل و لاله فرو ریخت
بر ساده دلانت به وفا جلوه همی داد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
هم وعده و هم منع ز بخشش چه حسابست
جان نیست، مکرر نتوان داد، شرابست
در مژده ز جوی عسل و کاخ زمرد
چیزی که به دلبستگی ارزد می نابست
لهراسپ کجا رفتی و پرویز کجایی
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
در بذل لآلی و رقم دست کریم ست
نی نی نی کلکم رگ مژگان یتیم ست
رشح کف جم می چکد از مغز سفالم
سیرابی نطقم اثر فیض حکیم ست
از آتش لهراسپ نشان می دهد امروز
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
گرد ره خویش از نفسم باز ندانست
ننگش ز خرام آمد و پرواز ندانست
ز انسان غم ما خورد که رسوایی ما را
خصم از اثر غمزه غماز ندانست
فریاد که تا این همه خون خوردنم از غم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
در بند تو چشم از دو جهان دوخته ای هست
هشدار که شهباز تو آموخته ای هست
افغان مرا بیهشی ساخته ای نیست
در زمزمه ای بوی جگر سوخته ای هست
در دیده ز رخ پرده برانداخته ای نیست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
گلشن به فضای چمن سینه ما نیست
هر دل که نه زخمی خورد از تیغ تو وا نیست
می سوزم و می ترسم از آسیب ز دانش
آوخ که در آتش اثر آب بقا نیست
عمری ست که می میرم و مردن نتوانم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
دل بردن ازین شیوه عیانست و عیان نیست
دانی که مرا بر تو گمانست و گمان نیست
در عرض غمت پیکر اندیشه لالم
پا تا سرم انداز بیانست و بیان نیست
فرمان تو بر جان من و کار من از تو
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
دل برد و حق آنست که دلبر نتوان گفت
بیداد توان دید و ستمگر نتوان گفت
در رزمگهش ناچخ و خنجر نتوان برد
در بزمگهش باده و ساغر نتوان گفت
رخشندگی ساعد و گردن نتوان جست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
در پرده شکایت ز تو داریم و بیان هیچ
زخم دل ما جمله دهانست و زبان هیچ
ای حسن گر از راست نرنجی سخنی هست
ناز این همه یعنی چه؟ کمر هیچ و دهان هیچ
در راه تو هر موج غباری ست روانی
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
بی دل نشد ار دل به بت غالیه مو داد
گویی مگر آن دل که ز من برد به او داد
سخته ست دل غیر وگر از ننگ نگویی
برگشتن مژگان تو گوید که چه رو داد
شایسته همین ما و تو بودیم که تقدیر
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
هر دم ز نشاطم دل آزاد بجنبد
تا کیست درین پرده که بی باد بجنبد؟
بر هم زدن کار من آسان تر از آنست
کز باد سحر طره شمشاد بجنبد
خواهم ز تو آزردگی غیر و چو بینم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
تنگست دلم حوصله راز ندارد
آه از نی تیر تو که آواز ندارد
هر چند عدو در غم عشق تو به سازست
دانی که چو ما طالع ناساز ندارد
دیگر من و اندوه نگاهی که تلف شد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
نومیدی ما گردش ایام ندارد
روزی که سیه شد سحر و شام ندارد
بوسم لب دلدار و گزیدن نتوانم
نرم ست دلم حوصله کام ندارد
مفرست به طوف حرم دوست نسیمی
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
در کلبه ما از جگر سوخته بو برد
با ما گله سنجید و شماتت به عدو برد
خواهم که برد ناله غبارم ز دل دوست
چون گریه تن زار مرا زان سر کو برد
همره رودش کوثر و حوران که دم مرگ
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
شادم به خیالت که ز تابم به در آورد
از کشمکش حسرت خوابم به در آورد
فریاد که شوق تو به کاشانه زد آتش
وانگاه پی بردن آبم به در آورد
رسوایی من خواست مگر کاین همه سرمست
[...]