گنجور

 
غالب دهلوی

هم وعده و هم منع ز بخشش چه حسابست

جان نیست، مکرر نتوان داد، شرابست

در مژده ز جوی عسل و کاخ زمرد

چیزی که به دلبستگی ارزد می نابست

لهراسپ کجا رفتی و پرویز کجایی

آتشکده ویرانه و میخانه خرابست

از جلوه به هنگامه شکیبا نتوان شد

لب تشنه دیدار ترا خلد سرابست

با این همه دشوار پسندی چه کند کس

تا پرده برانداخته در بند حجابست

دوشینه به مستی که مکیده ست لبش را

کامروز به پیمانه می در شکرآبست؟

آن قلزم داغیم که بر ما ز جهنم

چندان که فتد صاعقه باران در آبست

سرگرمی هنگامه طامات ندارم

فیضی که من از دل طلبم بوی کبابست

همچشمی آیینه فگند از نظر ما

ما را که ز بیداری دل دیده به خوابست

تا غالب مسکین چه تمتع برد از تو

برداشته ای آنچه خود از چهره نقاب است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

می هست و درم هست و بت لاله رخان هست

غم نیست و گر هست نصیب دل اعداست

فرخی سیستانی

زو دوسترم هیچ کسی نیست و گرهست

آنم که همی گویم پازند قرانست

منوچهری

هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست

بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست

دادار جهان ملک جهان وقف تو کردست

بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست

مسعود سعد سلمان

طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست

نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست

نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است

نی نی نه جهانست که اقبال جهانست

آن چرخ محلست که با حلم زمینست

[...]

امیر معزی

ایام نشاط است که عید است و بهار است

گیتی همه پربوی‌ گل و رنگ و نگار است

در هر وطنی خرمی از موکب عیدست

در هر چمنی تازگی از باد بهارست

تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه