اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۳
گنجی است عشق کز وی صد جان هلاک گردد
صد دل خراب گردد صد سینه چاک گردد
صافی دلان کدورت بر دل ز کس ندارند
باشد که مدعی را آیینه پاک گردد
هر کسکه دیده باشد چون عشق رستخیزی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۳
تا کام ماه یکشب از دیدنش برآمد
بسیار شب چو دزدان از روزنش برآمد
در دشت از آن غزالان گردند گرد مجنون
کز خون دل ریاحین پیرامنش برآمد
من مست پیر دیرم کان گلبن سعادت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴
من آب خضر جویم بهر سگان کویش
او تشنه بر هلاکم تا نگذرم بسویش
تاب نظر ندارم آن به که خاک گردم
تا ذره ذره بینم در آفتاب رویش
صد آب زندگانی میرد بپای آن گل
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۵
ماییم همچو مجنون استاد مذهب عشق
شیران به حلقه ما طفلان مکتب عشق
در مشرب شهیدان زهرست آب حیوان
ای خضر زین نرنجی کاینست مشرب عشق
مطلوب پاکبازان در عشق ناامیدی است
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۶
چون مرغ نیم بسمل چندانکه میتپیدم
تسلیم تا نگشتم آسودگی ندیدم
خاک سیه کشیدم در دیده بیجمالش
پیرانه سر چو طفلان خوش سرمه یی کشیدم
آخر به سنگ جورم بشکست شیشه دل
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۹
تو شوخ نوجوانی من پیر ناتوانم
با من تو سر گرانی من بر دلت گرانم
تو چشمه حیاتی، دور از تو من چو ماهی
در خاک و خون طپانم چون بیتو زنده مانم
از دیدن تو جانم هر چند تازه گردد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۵
دی در رهش چو دیدم بس شرمناک گشتم
او سرخ شد ز غیرت من خود هلاک گشتم
از عشق من گر آن مه افسانه شد چو یوسف
او جامه چاک آمد من سینه چاک گشتم
پیرانه سر نکردم شرم از سفید مویی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۴
تا کی بغیر گویی من چشم و گوش باشم
من هم زبان برآرم تا کی خموش باشم
من خاک آستانم گر مدعی غلامست
این خاکساریم به کان خود فروش باشم
گر زیر خاک چون خم خشت از سرم بر آری
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۸
هر چند از وصالت ای آفتاب دورم
یکذره نیست هرگز در دوستی قصورم
چندان رخ تو دیدم کز دیده در دل آمد
اکنون بدیده دل می بینم و صبورم
در غیبت از خیالت جانم حضور دارد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۴
خواهم غبار گردم از کوی او بر آیم
... از کوی او بر آیم
در صحبت حریفان از چشم اشکبارم
طوفان غم برآید چون من ز در درآیم
سوزم ز شوق رویت وز رشک همدمانت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۶
کی مدعی نهد سر در سجده نکویان
از دیو بر نیاید کار فرشته خویان
چون من شهید عشقم خونین کفن برآیم
تا سرخ رو بر آیم پیش سفید رویان
جاییکه آهویان را سودای سنبلی نیست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۸
تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن
احرام کعبه جان گر میکنی چنین کن
از زخم ناوک غم شد سینه رخنه رخنه
گر حال دل ندانی آن را قیاس این کن
جادو وشان بیدین در بند دستبردند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۳
دامی نهاده آنمه از زلف تاب داده
صیاد وار چشمش خود را بخواب داده
دشنام تلخ بوده او را جواب اگر هم
صد ره سلام ما را یکره جواب داده
زان مست گریه ام من کز آن دو لعل میگون
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۴
با دل چه چاره سازم کز آرزوی رویی
صد پاره گشت و دارد هر پاره آرزویی
هر سو بمهربانی در کار من طبیبی
من خود هلاک مردن از داغ تندخویی
مردیم از خموشی بگذار تا برآریم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۲
آن دم که دل ربودی در قصد دین نبودی
کافر دل این زمانی، هرگز چنین نبودی
حسنت قیامتی شد از خط، اگرچه دائم
خوش بودهای ولیکن خوشتر ازین نبودی
گفتم فزود حسنت، نی! عشق من فزون شد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۹
گیرم دل من از غم دیوانه زیست باری
در عالم از غم دل وارسته کیست باری
ایشمع از آن پریرو و دیوانه گر نگشتی
این گریه از چه داری و آن خنده چیست باری
هرچند مهر گردون رحمی بکس ندارد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۲
از خون دیدها شد کوی تو لالهزاری
بس دیده خاک ره شد کو چشم اعتباری
از جلوههای امکان چندان که نقش بستم
صورت نبست در دل شکل تو گلعذاری
آیینه جمالت هر چند سوخت جانم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح قاضی القضاه رکن الدین مسعود گوید
در خاک و خونم از غم چون لاله داغ بردل
دستم بگیر پایم بر آر از گل
خالت میان ابرو هندوی مست کرده
دستی بدوش ترکی از هر طرف حمایل
سرو تو میخرامد چون لعبت بهشتی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷
از خوب و زشت دنیا غافل مباش ایدل
کاین شاهد از دو رویی سکسار صورت افتاد
محبوب دلنوازست هر کس که آدمی روست
وانگه که گشت سگرو کس روی او مبیناد
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۸
ای مست غفلت آخر تا چند لطف دانش
در عالم حقیقت هشیار و نکته دان باش
بشنود و حرف از من کآن حاصل دو کون است
تعظیم امر حق کن با خلق مهربان باش