گنجور

 
اهلی شیرازی

اگر آن پری بعاشق نظر از وصال دارد

ز کرشمه اش که داند که چه در خیال دارد

دل تیره بخت مارا چه سعادتی ازین به

که ز ما برید و اکنون بتو اتصال دارد

مرو ای پری ببستان دل گل بخون مگردان

که بسینه خارخاری گل از آن جمال دارد

غم هجر اگر رساند همه را بحال مردن

تو کجا ز ناز پرسی که کسی چه حال دارد

به کسی نمی نماید خضر آب زندگانی

ز لب تو آب حیوان مگر انفعال دارد

بزمین رقیب ترسم که فرو رود چو قارون

که کمال سر گرانی ز غرور مال دارد

به سگش چگونه اهلی ز کمال خود زند دم

که به نسبت سگ او صفت کمال دارد