گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

ساقی مرا ز باده ناب مغانه داد

دردی درد داد ولی در میانه داد

زاهد صباح کژمژ و خرم همی رود

ساقی مگر که رطل گران شبانه داد؟

در کوی عشق یار،که آن جای جای نیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

از دولت وصال تو کارم بکام شد

بختم بلند گشت و سعادت غلام شد

از جلوه های حسن تو جانم حیات یافت

با چشمهای مست تو عیشم مدام شد

گفتی:سلام ذوق سلامت بدل رسید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

منگر بعاشقان،که ز صد یک نشان نماند

معشوق را ببین که ز صد یک نشانه ماند

تا آتش هوای تو در دل زبانه زد

مارا زبان همان شد و دیگر زبانه ماند

بر آستان دوست نماندند عاشقان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

هر گه که یار شیوه ناز ابتدی کند

عاشق کسی بودکه دل وجان فدی کند

فارغ شد از جهان، بحیات ابد رسید

هر جان معتقد که بعشق اقتدی کند

از معنی آمدن سوی صورت بدان که چیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

سرمایه سعادت ما در دیار بود

ورنه بسعی ما گره از کار کی گشود؟

دردست هرچه هست،که این درد چاره ساز

باجان آدمی بمثل آتشست و عود

رندی،که ره بکوی خرابات عشق برد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

صدبار فکر کردم و صد راه آزمود

بیچارگیست چاره،زیانست عین سود

فریاد جان ما همه از درد دوریست

گرنیست آتشی ز کجا خاستست دود؟

گرمنع یارنیست پس این دورباش چیست؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

عشقش بخاک بردم و گفتم که: یا ودود

«ارحم لنا» که غیر تو کس نیست در وجود

طاقت نداشت نور خرد پیش نار عشق

خود را ز راه تجربه بسیار آزمود

زلف تو جعد شد،همه سرسبز و تازه ایم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

صاحب قلاده اهل نزاع و غلو بود

کارش نکو بود اگرش جست و جو بود

واعظ، مکن مبالغه، ترسم که زهد ما

در راه عشق شیوه سنگ و سبو بود

آبم ز سر گذشت و دمی دست و پا زدم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

گاهی درون پرده عزت نهان شود

گاهی هزار پرده بدرد،عیان شود

گاهی درون پرده جهانی بهم زند

گاهی برون پرده جهان در جهان شود

گه در طریق عزت امان زمین بود

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

صبح ازل ز مشرق انوار بردمید

از نور روی یار به ما لمعه‌ای رسید

ایام هجر یار ز اندازه درگذشت

صبحی ز نو برآمد و روزی ز نو دمید

هر جایگه که نور رخ یار جلوه کرد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

نعم الفقیه، حال مدرس کجا رسید؟

در وصف حق نه هیچ سخن گفت و نه شنید

حظ از حواس داشت، زمعنی نداشت جان

نقش جهان بدید ولی جان جان ندید

هر لحظه ای تجلی نو می رسد زیار

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

موسی بکوه طور بنور عیان رسید

توفیق وصل یار عنان در عنان رسید

شادند اهل عالم و هنگام شادیست

کاندر زمانه مهدی آخر زمان رسید

آسوده ایم و خاطر ما شاد و خرمست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

اول ثبوت عرش، پس آنگه جلوس یار

این نکته را بدان و مثل را بیاد دار

آن دم که عرش و فرش نبود و خدای بود

آن دم مقر عز بکجا بود اختیار؟

این رمز چیست؟ حاصل این قصه بازگو

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

جام جمست این دل بیچاره، گوش دار

تا در کشم بگوش تو این در شاهوار

یعنی مدار خسته دل عاشقان مست

من زار و تن نزار و دل ناتوان نزار

آن یار حاضرست، نمی بینیش چرا؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

در داستان عشق تفصی نمود یار

تکرار عشق کرد هزاران هزار بار

دستار و خرقها گرو جام باده شد

تا لمعه جمال تو دیدند آشکار

بردار بی مدار جهان اعتماد نیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

ساقی، بیار باده، که تلخست انتظار

چون من خمار می شوم، از بهر من خم آر

با عشق باش و همدم و همراز عشق باش

دل در جهان مبند، که داریست بی مدار

از عشق وا ممان، که زیان در زیان کنی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

ساقی، بیار باده گل رنگ خوشگوار

ماییم و جام باده و گلبانگ گیر و دار

هر کس که درد عشق تو با خویشتن نبرد

در روز حشر وقت حسابست شرمسار

روی جهانیان بمفری و ملجائیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

ماییم و جام باده و سودای آن نگار

هر کس مناسب گهر خود گرفت یار

ای دوست، انتظار مفرما، که بعد ازین

دل را نه صبر ماند، نه آرام و نه قرار

گو صید عشق خواهی آهو دلی مکن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

مشکین کلاله را چو برافکند آن نگار

از هر طرف برآمد فریاد زینهار!

در سلک عاشقان بکرم آن حبیب دل

ما را شمار کرد، زهی لطف بی شمار

امسال نیز محرم سر خدا نشد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

امکان صبر نیست، ز سر گیرم این نفیر

دل رفت و صبر رفت، خدایا، تو دست گیر

مطرب، بیا و نغمه روحانیون بزن

ساقی، بیا، ز خم صفا کاسه ای بگیر

از خم بپرس قصه مستی، که خم می

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode