سرمایه سعادت ما در دیار بود
ورنه بسعی ما گره از کار کی گشود؟
دردست هرچه هست،که این درد چاره ساز
باجان آدمی بمثل آتشست و عود
رندی،که ره بکوی خرابات عشق برد
جان را ز دست محنت ایام در ربود
بگشای رخ،که دیر شدست انتظار ما
تاجان بران جمال فشانیم زود زود
از حال عشق عقل ندانست شمه ای
خود را هزار بار بدین حالت آزمود
باعقل خواجه گونه بگویید:کای سلیم
سودای یار و آنگه فکر زیان و سود؟
شیدا و رند و عاشق و دیوانه گشت و مست
هر کس ز عشق بازی قاسم سخن شنود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره اهمیت عشق و احوالات عاشقانه است. شاعر اشاره میکند که سعادت واقعی در عشق و ارتباط با معشوق نهفته است، و این عشق چون آتش و عود، جان انسان را میسوزاند و تسکین میبخشد. عشق توانسته محنتها و سختیهای زندگی را از جان عاشق بزداید. همچنین، شاعر به حالت ناامیدی از انتظار و longing برای وصال معشوق میپردازد. در نهایت، به این نکته اشاره میکند که عشق عقل را از کار میاندازد و دیوانگی و شیدایی را در دل عاشق به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: سعادت و خوشبختی ما در این سرزمین است و اگر این سرمایه وجود نداشت، تلاشهای ما هیچ کمکی به حل مشکلات و بهبود زندگیامان نمیکرد.
هوش مصنوعی: هرچه در دست داریم، درد و رنجی که با جان آدمی به شدت ارتباط دارد، شبیه آتش و بخور است.
هوش مصنوعی: شخصی که در پی عشق و خوشیهای زندگی است، با رفتن به محلی که در آن شیدایی و عشق جریان دارد، جانش را از سختیها و مشکلات روزگار نجات میدهد.
هوش مصنوعی: صورت خود را بگشای، زیرا مدت زیادی است که منتظر ماندهایم. ای جان، بیدرنگ جمال خود را به ما بنما.
هوش مصنوعی: عشق به قدری عمیق و پیچیده است که حتی عقل نیز نتوانسته به درستی آن را درک کند. خودم بارها و بارها در موقعیتهای مختلف عشق را تجربه کردم.
هوش مصنوعی: با فهم و درایت سخن بگویید: ای سلیم، آیا فقط به فکر محبوب خود هستی و به زیان و سود خود نمیاندیشی؟
هوش مصنوعی: هر کسی که نشانههای عشق و دیوانگی قاسم را ببیند، به شیدایی و مستی دچار میشود و خود را رند و عاشق حس میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود
تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود
گر فرخی بمرد، چرا عنصری نمرد؟
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانهای برفت و ز رفتنْش هر زیان
دیوانهای بماند و ز ماندنْش هیچ سود
ای آنکه از خصال تو قدر هدی فزود
بادا ستوده ، هر که خصال ترا ستود
طاعت ترا سزد ، بجهان در ، که چون تویی
زین پس نبود خواهد وزین پیش هم نبود
در دور هشت چرخ ز ترکیب چار طبع
[...]
گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من
خود کردهام ندارد باکرد خویش سود
چون احتلام بود مرا مدح گفتنت
بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود
رُهبان دَیْر را سببِ عاشقی چه بود؟
کاو روی راز دیر به خَلقان نمینمود
از نیستی دو دیده به کس مینکرد باز
وز راستی روانِ خلایق همیربود
چون در فتاد در محنِ عشق زان سپس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.