مشکین کلاله را چو برافکند آن نگار
از هر طرف برآمد فریاد زینهار!
در سلک عاشقان بکرم آن حبیب دل
ما را شمار کرد، زهی لطف بی شمار
امسال نیز محرم سر خدا نشد
چون خواجه خوشدلست بافسانهای پار؟
اسرار دوست هر چه شنیدی امانتست
ای دل، اگر امینی، امانت نگاه دار
دریا و در شنیده ای، اما ندیده ای
دریای جان دلست و سخن در شاهوار
با پیشوای شهر بگویید: کای سلیم
با ترس سر میآر و درین کوچه سر مدار
تا چند سر بجهل برآری؟ مکن چنین
سر را بدل فرو بر و از دوست سر بر آر
ای جان من مکوش بهجران که بعد از این
دل را نه صبر ماند، نه آرام و نه قرار
قاسم بصد نیاز دل و شوق دوستی
مستان چشم تست، زهی چشم پر خمار!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلدادگی خود نسبت به معشوق سخن میگوید. او به زیبایی و لطف معشوق اشاره کرده و وضعیت خود را در محرم و دوری از او توصیف میکند. شاعر به دل خود میگوید که اسرار عشق باید محفوظ بماند و از او میخواهد که به جای نادانی، درک و معرفت را پیشه کند. او در نهایت از دل خود میخواهد که به خاطر عشق و دوستی آرامش را از دست ندهد و دریغ نکند، زیرا عشق و شوق به معشوق تسکینبخش است.
هوش مصنوعی: وقتی آن معشوق کلاهی سیاه و زیبا را برهم زد، از هر سو صدای ناله و فریاد به گوش میرسید که نکند خدایی ناکرده، بلایی بر سر او بیاید!
هوش مصنوعی: در میان عاشقان، آن معشوق زیبا دل ما را به حساب آورد، چه لطف بزرگی!
هوش مصنوعی: امسال هم در محرم برای خدا اتفاق خاصی نیفتاد، چون که آقایی خوشحال است و با داستانهای قدیمی مشغول است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که درباره رازهای دوست شنیدی، باید مثل یک امانت حفظ کنی. اگر خودت میتوانی امانتدار باشی، پس آن را نگهدار.
هوش مصنوعی: تو دریا را شنیدهای، اما دریای وجود و احساسات عمیق خودت را که به سخنهای باارزش و عالی مرتبط است، هرگز مشاهده نکردهای.
هوش مصنوعی: به پیشوای شهر بگویید: ای سلیم، با احتیاط و ترس وارد شو و در این کوچه بیدقت و بیاحتیاط تصرف نکن.
هوش مصنوعی: تا چه مدت میخواهی با نادانی خود را به دردسر بیندازی؟ این کار را متوقف کن و به جای آن با دل و رو به دوست خود بیاور.
هوش مصنوعی: ای جان من، به جداییات دلم را نرنجان، چون بعد از این دیگر نه صبری در دل خواهد ماند و نه آرامش و قرار.
هوش مصنوعی: قاسم با تمام دل و شوق دوستی، به چشم تو که مملو از خمار است، احتیاج دارد. چه چشم زیبایی!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام تر و سهیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او اسیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.