مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۵
عهدیست تا نصیبه ما از جهان غم است
حال دل از فلک چو فلک نیک بر هم است
در عالم از فراغت خاطر اثر نماند
آری مگر فراغت از آن سوی عالم است؟
در مدت جوانی و در عهد کودکی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱ - در مدح صفوة الدین مادر اخستان
ای شاه بانوی ایران به هفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سلیمان دوم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه
بر خاکش از حواری و حوران ترحم است
خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است
ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۰
شاها درِ تو قبله شاهان عالم است
گردون تو را مسحر و گیتی مسلم است
مقصود آفرینش عالم تویی از آنک
ذات مطهرت سبب نظم عالم است
هم چشم مهر و ماه به روی تو روشن است
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶
یارا بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب جهنم است
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است
نه هرکه چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳
گفتم چه کردهام که نگاهم نمیکنی؟
وآن دوستی که داشتی اول چرا کم است؟
گفتا به جرم آنکه به هفتاد سالگی
سودای سور میپزی و جای ماتم است
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
تا دور آفرینش و تا عمر عالم است
پیوند عشق و عاشق و معشوق با هم است
گر سرّ این رموز بدانی وجود عشق
پیش از سرشتن گِل حوا و آدم است
آدم تویی به نقد و گر ناقدی تو را
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
آن را که در فراق صبوری مسلم است
آه از دلش که سخت تر از سنگ محکم است
بیچاره من که از تف دود دلم ز حلق
بر هر نفس که میرود آهی مقدّم است
گر سینه ام نه کورهٔ آهنگرست چیست؟
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
گر باغ پر شکوفه و گلزار خرم است
ما را چه سود، چون دل ما بسته غم است
چون باد صبح کرد غم آباد کاینات
بسیار جسته ایم، دلی شادمان کم است
جز سیل غم نبارد ازین سقف نیلگون
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٧ - وله ایضاً در مدح علاءالدین محمد وزیر
امروز در زمانه دلم شاد و خرم است
وین خرمی ز مقدم دستور اعظم است
دستور جانپناه که با دولت جوان
از بدو فطرتش خرد پیر همدم است
دارای ملک و دین که ز یمن وجود او
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٩
بردم بنزد خواجه شکایت ز رنج فقر
گفتم دوای این بکف همت شماست
بر حال من چو یافت وقوف تمام گفت
زین رنج غم مخور که دوایش بدست ماست
از من گرفت باز طعام و شراب و گفت
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۰
دهقان فضل عالم بردان هلال دین
آنی که جنه است چو خمی پرزگندم است
پردانی تو ساخت تنت را چوخم بزرگ
تن پروران برند گمان کز تنعم است
چون تو فقیه خشکی و مسکر نمیخوری
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در موعظه و پند
درویش را که ملک قناعت مسلم است
درویش نام دارد و سلطان عالم است
گر قُرص گرم مهر بر آرد تنور چرخ
در وقت چاشت سفرهٔ درویش را کم است
در هم شود ز بهر درم حال آدمی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶
ختم رسل که سید اولاد آدم است
آخر بود به صورت و معنی مقدم است
جام جهان نما به کف آور بنوش می
جامی چنین که دید که هم جام و هم جم است
هر صورتی در آینه اسمی نموده اند
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » شمارهٔ ۹
آدم به سهو کرد خطایی و سجده کرد
زو درگذشت حق که خداوند عالم است
بر آدمی ز غفلت اگر واردی رود
تو نیز درگذر که ز فرزند آدم است
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » شمارهٔ ۵ - مسمط
روی تو شمع مجلس مستان آشناست
آیینه جمال تو جام جهان نماست
محراب ابروی تو مرا قبله دعاست
در دور چشم مست توام می نصیب ماست
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
دلدار یار ماست، غمش غمگسار ماست
در غار وحدتیم و همو یار غار ماست
ما شیر شرزه ایم درین عرصه وجود
گرگی که اندرین گله بینی ماست
در ما دگر بچشم حقارت نظر مکن
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۶
رخشنده جرم خور که بر این سبز طارم است
قندیل گورخانه شاهان عالم است
کردند روشنان فلک را کبود پوش
یعنی که این سراچه ارباب ماتم است
سخت است بار فرقت آزادگان دهر
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۱
آن عشق را که منقبت خاص آدم است
هرجا که هست عفت و ستر از لوازم است
عشقی که هست شهوت طبع و هوای نفس
خاصیت طباع سباع و بهایم است
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
زخم جفای یار که بر سینه مرهم است
از بخت من زیاده و از لطف او کم است
کودک دل است و دو و لعب دوست لیک
در قید اختلاص ز قید معلم است
پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار
[...]