گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۴

 

نه طالعی که امانم دهد ز خشم خدا

نه نعمتی که بدو خلق را کنم خشنود

شده ست معصیت و مفلسی بضاعت من

بدین بضاعت ناقص چه سود خواهد بود

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۰

 

ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست

درست گرددت این گر بپرسی از بیمار

به کارت اندر اگر نادرستیی بینی

چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۳

 

ایا به محمدت و بر و مکرمت معروف

خط علوم و ادب را شمایل تو حروف

رشید ملک، ادیب عمید، زین الدین

چو دین به هر صفتی کز ثنا رود موصوف

محل کلک تو را رتبت زمین و زمان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۵

 

زحد گذشت و به غایت رسید و بی مر شد

جفای اختر و قصد سپهر و جور فلک

جفا و جور جهان را یکی است میر و ملک

بلا و قصد فلک را یکی است دیو و ملک

زمانه از همگان بر من است مستولی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۸

 

زنفس او به لطافت همی رسند نفوس

ز عقل او متحیر همی شوند عقول

به گاه عزم دلیر و به گاه حزم حذور

گه غضب متانی، به گاه عفو عجول

مدار علم و عمل بر لطافتش مقصور

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۹

 

زاهل جود و سخاوت زمانه خای ماند

چه جرم مفلسی خویش بر زمانه نهم

زمانه ای که خود از مفلسی همی نرهد

دراین زمانه من از مفلسی چگونه رهم

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۲

 

خوش است باده که باشد یکی حریف ظریف

ظریف نیست حریفی که بشمرد نفسم

چنین حریف طلب کن، چو یافته نشود

بیار باده که من خود حریف خویش بسم

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۹

 

بزرگ آل پیمبر بزرگ حادثه ای

که چون تویی بود اندر کف زمانه زبون

مقر عز تو ترمذ، ز درد رفتن تو

همی بگرید و آنک سرشک او جیحون

اگر دو دیده من در غمت نه خون گرید

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۲

 

ز دشمنان کهن دوستان نوسازی

به دست دیو بود عقل را گرو کردن

ز مرده زنده شدن ممکن است و ممکن نیست

ز دشمنان کهن دوستان نو کردن

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۴

 

شوم به بدرقه لا اله الا الله

ز راه آخرت از خوف خاتمت ایمن

بسند عفو گناه مرا به نزد خدای

رسول و دوستی اهل بیت او ضامن

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۶

 

دلم به وقت جوانی امیر ظالم بود

به حق حق که اسیری ازآن امیری به

امیر ظالم را پادشاه عادل کرد

جمال پیری و آخر جمال پیری به

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۳

 

چو روز برسر خود کرد قیرگون چادر

عروس شب رخ خود را نمود از معجر

ستاره بر فلک نیلگون میانه شب

چنانکه وقت سحرگه بر آب نیلوفر

زحل به سان یکی زنگی نهاده کلاه

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۴

 

تو را خرامش کبک است و کشی طاووس

مثل زنند ز حسنت همی به روم و به روس

همای فاخته مهری، تذرو طوطی لفظ

گرفته دوری سیمرغ و زینت طاووس

ز چهره تو فزون گشته باغ را دیدار

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۷

 

نهاد دولت جاوید در زمانه قدم

کشید رایت اقبال بر ستاره علم

گرفت عرصه عالم مثال روضه خلد

نمود ساحت گیتی جمال باغ ارم

بقا به صحن جهان بر نوشت نامه مهر

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۸

 

اگر چه داد سخن در زمانه من دادم

ستاره وار زمانه نمی دهد دادم

زمانه گرچه زمن یافته است روزی داد

چرا به من ندهد آنچه من بدو دادم

رهی نماند زنظم سخن که نسپردم

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

نماز شام چو صحبت بریدم از ماوی

بریده گشت طریق سلامم از سلمی

به عزم ره سه مسافر موافقت کردیم

مه از سپهر و شب از مشرق و من از ماوی

چو بخت بر لب جیحون فکند رخت مرا

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲

 

همه شراب به یاد بنفشه خواهم خورد

که مر مرا زخط یار یادگار شده ست

چه کس بود که در این روزگار می نخورد

بدین لطیفی و خوبی که روزگار شده ست

طرب ز باده و معشوق و باغ و گل خیزد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

ز روزگار حذر کن ز کردگار بترس

وگرت بر همه آفاق دسترس باشد

چو روزگار برآشفت و کردگار گرفت

زوال دولت تو در یکی نفس باشد

نه کردگار به تدبیر خلق کار کند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

سخنوران که تو را درسخا سحاب نهند

همی ثنای سخای تو بر سحاب کنند

زمانه غرقه طوفان سیم و زر گردد

گر اختران ز سخای تو فتح باب کنند

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

ز صد هزار محمد که در جهان آید

یکی به منزلت و جاه مصطفی نشود

اگر که عرصه عالم پر از علی گردد

یکی به علم و شجاعت چو مرتضی نشود

جهان اگر چه ز موسی و چوب خالی نیست

[...]

ادیب صابر
 
 
۱
۲
۳
۴