ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱
بهشت گشت به اردیبهشت و فروردین
ز لطف روی هوا و ز سبزه پشت زمین
معطر است هوای چمن به نافه مشک
مرصع است لباس چمن ز در ثمین
زمین ز سبزه تر، چون صحیفه گردون
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴
فروغ لاله و بوی گل و نسیم سمن
بتان شدند و بتان را دماغ و دیده شمن
شمن به بتکده به کز نگار و نقش بهار
چمن به بتکده ماند چمانه گیر و چمن
بسوز خرمن اندیشه را که در نوروز
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵
جهان جوان شد از این نوبهار تازه جوان
بدین جوان نگر و تازه دار جان و روان
اگر ز برف سر کوه بود چون سر پیر
زعکس لاله سر پیر شد چو روی جوان
مگر که خیمه نوشین روان شده است سحاب
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰
نبید روشن و آواز رود و روی چو ماه
موکلان صبوح اند بامداد پگاه
از این سه دانه درافتند عاشقان در دام
وز این سه فتنه گرایند عاقلان به گناه
ز دام فتنه و بند گنه چه آگاه است
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷
اگر به صورت روی تو آفتابستی
همه بنای شب از روی او خرابستی
ز کبر و عجب زمانی نتابدی بر خلق
گر از جمال تو جزوی در آفتابستی
ور آفتاب خبر داردی زصورت تو
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۴
تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی
همه به گوش من آید زلفظ عشق ندی
دلم فدا شد و چشمم ندید روی خلاص
خلاص نیست اسیران عشق را به فدی
ملاحت همه دنیا نگار من دارد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶
زهی زقد و رخت سرو و لاله را خجلی
به سرو عقل ربایی به لاله دل گسلی
به سرو برگذری سرو را بود خواری
به لاله در نگری لاله را بود خجلی
به باغ اگر نرسد سرو، سرو را عوضی
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱
مرا دلی است که دعوی کند به عشق همی
چه دل بود که ندارد به عاشقی دعوی
دلم اسیر غم عشق و من اسیر دلم
کسی به جز من اسیر اسیر باشد، نی
اگر چه عشق سر رنج و مایه بلوی است
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲
ربوده ای زمن ای گل لباس برنایی
تویی که جز دل و جان عزیز نربایی
زمن جز آنکه هوای من است نستانی
به من جز آنکه بلای من است ننمایی
سودا موی مرا تا بدل زدی به بیاض
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
بیا که با سر زلف تو کارها دارم
ز جام عشق تو در سر خمارها دارم
بیا که با دو رخ تو که روز را ماند
شکایت و گله روزگارها دارم
بیا که چون تو بیایی، به وقت دیدن تو
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸
چرا تفاخر جویی بر این و آن به لقب
چرا تکبر برزی بر این و آن به خطاب
گر از خطاب و لقب هیچ کس بزرگ شود
ربود گوی بزرگی جریده القاب
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷
ز روزگار مرا خار هست و خرما نیست
مثل خطاست که گویند خار با خرماست
ز خاک نزد فلک کمترم از خورشید
نصیب او همه زر و نصیب من گرماست
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰
حکیم ماست به حکمت ز جمله حکما
محدثی که حدیثش برابر حدث است
چنو خری چه کند در میان اهل خرد
اگر نه کار جهان هزل و ضحکه و عبث است
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲
مدار بسته در خویش و تنگ بار مباش
که این دو عیب بزرگ از بزرگواری نیست
بر آن گشاده کفی شرط نیست در بستن
بر آن فراخ دلی جای تنگ باری نیست
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳
هیچ شرف چون شرف علم نیست
بدرقه علم به از حلم نیست
گرچه بسی به بود از نیست هست
نیست به آن کس که دراو علم نیست
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸
تو را که فضل و هنر هست و بخت و دولت نیست
درست شد که گنه مر زمانه نه تو راست
اگر چه حسن ادب داری و جمال هنر
چه فایده که دو چشم زمانه نابیناست
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴
به چرخ و کرخ رسیدم ز لفظ نامه تو
حروف و معنی او را چو درج دیدم و برج
ز درج او به تعجب نظر همی کردم
گهی ز چرخ به کرخ و گهی ز برج به درج
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۱
اگر مروت و جود است در جهان موجود
چرا ز هر دو به حاصل نمی شود مقصود
گمان برم که دراین روزگار تیره چو شب
بخفت چشم مروت بمرد مادر جود
ز سیر هفت ستاره دراین دوازده برج
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۳
رسید نوبت پیری و رفت برنایی
دل از نشاط و طرب نا امید باید کرد
سرم سپید شد و نامه از گنه سیه است
به آب توبه سیه را سپید باید کرد
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۰
بدین زمانه که ما اندر او گرفتاریم
بزرگ و خرد همی ذل یکدگر جویند
اگر به مرگ یکی را زما عزیز کنند
به جای مرثیه شاید که تهنیت گویند