ربوده ای زمن ای گل لباس برنایی
تویی که جز دل و جان عزیز نربایی
زمن جز آنکه هوای من است نستانی
به من جز آنکه بلای من است ننمایی
سودا موی مرا تا بدل زدی به بیاض
بیاض رست مرا در سواد بینایی
رخم زآمدن آن بیاض صفراوی است
دلم زگم شدن ان سودا سودایی
روان بپژمرد چون در رسید موی سپید
وداع کرد مرا در وداع برنایی
سیاهیی که وطن داشت در محاسن من
به نامه گنهم رفت اینت رسوایی
سپیدی آمد و آورد ناتوانی و رنج
برفت با سیهی راحت و توانایی
زمن گسست جوانی چو یوسف از یعقوب
مرا سزد دل ایوب و آن شکیبایی
موکلان فلک روز و شب سیاه و سپید
زمن به جهد ستردند فر و زیبایی
تو ای فلک چو شب آمد ز روز نندیشی
مشاطه وار سر زلف شب بپیرایی
زمان زمانش به دیگر ستاره روشن
مدد فرستی و آرایشی در افزایی
شب جوانی من بی ستاره خوب تر است
شب مرا به ستاره همی چه آرایی
ز من به خشم چرایی چو موسی از قارون
مگر هلاک شوم تا مزن بیاسایی
از این سپس به گه ذکر شکر شمس الدین
شکایت تو نگویم دگر چه فرمایی
سر سعادت مسعود بوعلی یحیی
که هست در سخن او حیات دانایی
بزرگ بار خدایی که جود و مکرمتش
به خاصیت همه ابری کنند و دریایی
سپهر با همه اختر زمانه با همه خلق
کمند در هنر از کلک او به تنهایی
همی کند به کفایت زبهر دشمن و دوست
گهی به سیر کلیمی و گه مسیحایی
ز بهر فایده زایران به بذل و عطا
چو معن زایده آمد چو حاتم طایی
زه ای زمانه مهیا به نور طلعت تو
که در لباس ثنا سال و مه مهیایی
چو تیغ روز مصاف و چو میغ وقت بهار
ز بهر مصلحت دین و ملک دربایی
ار آفتاب درفشان زآسمان تابد
تو آفتاب عطایی و آسمان رایی
ور آفتاب فلک را نظیر و همتا نیست
چو آفتاب فلک بی نظیر و همتایی
چون وقت جود بود بحر بی مضایقه ای
چو گاه بذل بود ابر بی محابایی
مگر مساحت گردون به قدر همت توست
که هر زمانش به همت همی بپیمایی
لب امید بخندد چو کلک برداری
در نیاز ببندی چو دست بگشایی
گرت زمانه نخوانم سبب در آن باشد
که هست در سر و طبع زمانه رعنایی
زمانه جز به بد اهل فضل نگراید
تو جز به تربیت اهل فضل نگرایی
عجب کنی که زمانه مرا نبخشاید
تو از زمانه بهی چون مرا نبخشایی
منم که مدح و ثنا جز بدیع نارایم
تویی که مدح و ثنای بدیع را شایی
مدیح من که رود جز به جایگه نرود
که هیچ قدر ندارد مدیح هر جایی
مرا همی غم و رنج نیاز بگزاید
غم نیاز مرا چون به جود نگزایی
اگر عطای به موقع یکی هزار بود
عطای من نرسانی کرا همی بایی
سرم ز فخر به جوزا رسد چو این خدمت
به مجلس تو بخواند عزیز جوزایی
همیشه تا تن و جان از زمانه آساید
به کام خویش بزی تا زمانه فرسایی
بقای عمر به ذکر است و من به شعر بدیع
چنان کنم که به عمر از زمانه بیش آیی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به احساسات و تجربیات عمیق خود درباره عشق، جوانی و گذر زمان میپردازد. او از زیبایی و لذتهای جوانی یاد میکند و حسرت میخورد که این زیبایی به مرور زمان از دست میرود. گل لباس برنایی به معنی عشق و زیبایی است که او را رنج میدهد و او به فقدان جوانی خود اشاره میکند.
شاعر میگوید که سپیدی موی او نشان از پیری و ناتوانی است و جوانیاش مانند یوسف از یعقوب جدا شده است. احساس غم و اندوه ناشی از فقدان زیبایی و جوانی در وجود او چیره گشته و به فلک و زمانه گله میکند. او از خداوند نیز میخواهد که او را در این مسیر یاری کند و به او عطا و جود نماید.
شعر همچنین به تقدیر و تقدیرگرایی میپردازد و از این که انسان چگونه باید با زمان و تغییرات زندگی کنار بیاید، سخن میگوید. شاعر نهایتاً بر این باور است که هر چند زمانه گاهی ظالم به نظر میرسد، اما در عوض او به زیبایی، علم و فضیلت توجه دارد و در پایان به امید و آرزوهایش اشاره میکند که با ذکر خدا و شاعری بتواند از زندگی معنی و زیبایی بیشتری بگیرد.
هوش مصنوعی: ای گل، تو همچون لباسی زیبا و گرانبها هستی که تمام وجودم را به خود مشغول کردهای و هیچ چیز دیگری برایم ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: از من جز آرزو و خواستههایم را مگیر و به من جز درد و مشکلاتم را نشان مده.
هوش مصنوعی: تا زمانی که موهای مرا به سفیدی تبدیل کردی، من هم در تاریکی نادانی آزاد شدم و به روشنایی بینش و آگاهی دست یافتم.
هوش مصنوعی: صورت من به خاطر آن سفیدی که به آن دچار شدهام، نمایان است و دل من به خاطر غم و اندوهی که به آن مبتلا شدهام، در تنگناست.
هوش مصنوعی: وقتی که زمان رسیدن موهای سفید فرا رسید، روح من به پژمردگی افتاد و از من جدا شد؛ مثل جدایی در یک وداع نمادین.
هوش مصنوعی: سیاهی که قبلاً در چهرهام نمایان بود، حالا در نامهای به گناه من تبدیل شده و این موضوع باعث رسواییام شده است.
هوش مصنوعی: نور صبحگاهی فرارسید و در پی آن، ضعف و زحمت از بین رفت و به جای آن، آرامش و قدرت جایگزین شد.
هوش مصنوعی: جوانی من از من جدا شد مانند جدایی یوسف از پدرش یعقوب. بنابراین، دل من باید مانند دل ایوب باشد و صبر و شکیبایی را داشته باشد.
هوش مصنوعی: نگهبانان آسمان در شب و روز تلاش کردند تا زیبایی و شکوه مرا از میان ببرند.
هوش مصنوعی: ای آسمان، زمانی که شب فرامیرسد، مانند آرایشگری به زیبایی موهای شب بپرداز. نگذار از روزها اندیشه کنی و فقط به زیبایی این لحظه شب توجه کن.
هوش مصنوعی: در این زمان، به ستارهای دیگر نور و یاری میدهی و به آن زیبایی و جلوهای میبخشی.
هوش مصنوعی: شب جوانی من بدون ستاره، برایم زیباتر است، پس چرا این شب را با ستارهها تزیین میکنی؟
هوش مصنوعی: چرا از من خشمگین هستی، مانند موسی که از قارون خشمگین شد؟ آیا باید نابود شوم تا تو راحت و آسوده باشی؟
هوش مصنوعی: از این به بعد دیگر از تو شکایت نمیکنم و فقط شکرگزاری میکنم. هر چه میخواهی بگو، من قبول دارم.
هوش مصنوعی: سر خوشبختی و سعادت مسعود بوعلی یحیی در کلام او نهفته است، زیرا سخنان او نماد زندگی و دانش هستند.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و مهربان است که generosity و لطفش به حدی است که میتواند هر ابری را به دریا تبدیل کند.
هوش مصنوعی: در آسمان با تمام ستارهها و در میان همه مردم، او با هنر خود به تنهایی است که همه را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: او به خوبی و به اندازه لازم برای دشمنان و دوستان عمل میکند؛ گاهی به شیوهای مانند یهودیان، و گاهی با سخاوت و مهربانی مانند مسیحیان.
هوش مصنوعی: به خاطر سود و منفعت زائران، باید در بخشش و generosity مانند حاتم طایی عمل کرد، زیرا او نیز به خاطر نیکوکاریاش مشهور بود.
هوش مصنوعی: به ای زمانه، چه زیباست که نور چهرهات در این لباس ستایش، به روشنی سال و ماه میتابد.
هوش مصنوعی: در زمان هایی که همچون روز، نبردی در جریان است و یا مانند ابری در بهار، دلایل و مصالحی وجود دارد، برای حفظ دین و مملکت باید تدبیر و هوشیاری به خرج داد.
هوش مصنوعی: اگر خورشید از آسمان بدرخشد، تو مانند خورشید بخشندگی و آسمان دارای فضیلت هستی.
هوش مصنوعی: اگر آفتاب در آسمان مشابه و همتایی ندارد، پس آفتاب خود نیز بینظیر و بیهمتاست.
هوش مصنوعی: زمانی که بخشندگی به اوج خود میرسد، مانند دریای وسیع و بیپایان است که هیچ قید و شرطی ندارد. همچنین، زمانی که نوبتِ بخشش و دستدادن فرا میرسد، همچون ابری است که بدون هیچ گونه احتیاطی میبارد.
هوش مصنوعی: آیا وسعت آسمان به اندازه تلاش و کوشش توست که هر بار با تلاش خود آن را به اندازه خود به دست میآوری؟
هوش مصنوعی: وقتی که با امید لبخند بزنید و در زمان نیاز دستان خود را به سوی دیگران بگشایید، نتیجهاش این است که در دلها عشق و محبت و دوستی سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: اگر به تو توجهی نشود، دلیل آن به حال و شرایط زمانه وابسته است که خود دارای زیبایی و جذابیت خاصی است.
هوش مصنوعی: دنیا فقط به بدیهای اهل فضل توجه میکند و تو هم فقط به خوبیهای اهل فضل نگاه میکنی.
هوش مصنوعی: عجیب است که تو فکر میکنی زمان نمیتواند مرا ببخشد، در حالی که تو که از زمانه بهتر هستی، مرا نمیبخشی.
هوش مصنوعی: من تنها میتوانم زیباییهای تو را ستایش کنم، زیرا تو لایق مدح و ستایشی هستی که شایستهی توست.
هوش مصنوعی: ستایش من آنقدر ارزش ندارد که در هر جایی گفته شود، زیرا ستایش واقعی فقط در مکانهای مناسب و شایسته انجام میگیرد.
هوش مصنوعی: غم و رنج مرا رها نمیکنند، اما غم نیازم نیز وقتی که به بخشش تو نرسد، از بین خواهد رفت.
هوش مصنوعی: اگر هدیه یا نیکی به بهنگام و به موقع یکی هزار ارزش داشته باشد، نیکی من به تو نمیرسد که تو برایش ارزش قائل باشی.
هوش مصنوعی: سرم به خاطر فخر و افتخار، آنچنان به اوج میرسد که وقتی این خدمت را در محفل تو به عرض میرسانم، احساس ارزشمندی ویژهای میکنم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی برای تو راحت باشد و از آن لذت ببری، به زندگیت ادامه بده، چون روزگار به سرعت میگذرد.
هوش مصنوعی: عمر انسان به یادآوری و ذکر خداوند وابسته است، و من به گونهای شعر میگویم که در زمانهای که هستم، فراتر از عمر خود باقی بمانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرفتمت که رسیدی بدانچه میطلبی
گرفتمت که شدی آنچنان که میبایی
نه هر چه یافت کمال از پیش بود نقصان
نه هر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!
بزلف مشکی، جانا، بچهره دیبایی
چو تو نباشد، دانم، کسی بزیبایی
مرا تو گویی: در هجر من شکیبا شو
کرا بود ز چنین صورتی شکیبایی ؟
زبان ببندی و هر ساعت از حدیث مرا
[...]
بر من آمد دوش آن در چشم بینائی
ز بهر جستن تدبیر رای فردائی
هرآنچه داشت بدل راز پیش من بگشاد
بلی چنین سزد از یکدلی و یکتائی
چه گفت گفت بخواهم شدن ز تو یکچند
[...]
کریم بار خدایا به ما توبه شائی
غریب نیست اگر بر همه ببخشائی
اسیر و عاجز و بیچاره و گنهکاریم
نهاده گوش به امر تو تا چه فرمائی
به درگه تو چه خیزد ز ما و طاعت ما
[...]
بزرگوارا در انتظار بخشش تو
نمانده است مرا طاقت شکیبائی
سه چیز رسم بود شاعران طامع را
نخست مدح و دوم قطعه تقاضائی
اگر بداد سوم شکرا اگر نداد هجا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.