گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

سحر به بام دل من زدند نوبت عشق

دل فسرده من تازه شد به دولت عشق

اگر نبود دلم در مقام لوح و قلم

نبود در خور تفسیر عشق آیت عشق

نداشت طاقت این بار آسمان و زمین

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

بدل نه تاب که تا درد عشق چاره کنم

بتن نه جامه که از دست درد پاره کنم

ز استخوان گذرد ناوک محبت دوست

مگر دلی که مرا هست سنگ خاره کنم

شماره غم دل چون کنم ز عشق مگر

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

دلا من و تو اگر رسته از حجاب شویم

دو ذره ایم کزین رستن آفتاب شویم

عمارت ملکوتست و ملک در کف ما

اگر ز باده فقر و فنا خراب شویم

خراب عشق نگشتیم و این خرابی ماست

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

شبی که دیده بدیدار دوست باز کنم

دم سپیده ز خورشید احتراز کنم

بود وضوی من از آب چشم و طاعتم این

که رو بقبله ابروی او نماز کنم

پرم بعرش حقیقت ز آشیانه آز

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

به تیره شب نظر آفتاب می‌بینم

رخ تو می‌نگرم یا که خواب می‌بینم

به غیر نقش خط از روی آبدار تو من

خط دو کون چو نقش بر آب می‌بینم

خراب عشق توام ورنه در عمارت خویش

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

به عشق خویش مرا خوی داد دلبر من

دمی نشد که گذارد دل مرا بر من

به سینه‌ام ز غمش رازهاست بی‌حد و هست

هزار نکته ز هر راز او به خاطر من

مرا چه کار به خورشید حشر منتظران

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

به تار موی بتی شد سلاسل دل من

ببین به ضعف که یک موی شد سلاسل من

کشیده ابروی آن ترک نیم‌مست کمان

پی شکار دل این مرغ نیم بسمل من

به پرده دیدم و بی‌پرده در شمائل او

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

بکوی دوست نه جانیست راهبر نه تنی

کجاست رسته ز خویشی برون ز ما و منی

یکی وطن بحقیقت کند یکی بمجاز

منم که نیست مرا غیر نیستی وطنی

درون سینه بتی داری از هوی بشکن

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - فی المعارف و الحکم

 

کسیکه خلق هدایش دهد هوای خدا

همانکسست که برد بتیغ حلق هوی

برد گلوی هوی بگذرد ز کوی هوس

کسیکه باشد راه خدای را پویا

دلی که نشو و نمای هوی نهاد ز سر

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - فی المعرفه و الحکمه و الموعظه

 

شب گذشته مرا دست عشق نصرت یاب

ز روی شاهد مقصود برفکند نقاب

شبی چو مار که بر گنج چار گوهر پاک

تنیده از دهن قیرگون سیاه لعاب

کشیده زنگی شب قیر چاهسار زمین

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در نعت و مدح حضرت ختمی مرتبت رسول اکرم

 

بلاله ماند آن گونه چو باغ بهار

که از دو سمت بگیرد دو زاغ در منقار

دو زاغ تیره بیک لاله دوروی نشست

ولی فزود بهر روی صد هزار نگار

فکند بار بر آن لاله کاروان ختن

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در تهنیت عید مولود ناصر الدینشاه

 

یکی مر است بمشکوی از سعادت حال

بتی چهارده ماه و مهی چهارده سال

دو خال بر دو لبش چون دو هندوی مقبل

دو زلف بر دو رخش چون دو جادوی محتال

بقد چو سروی و سروی چو ماه سیمین بر

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - فی الحکمه والموعظه

 

مراست عمری چون آفتاب بر لب بام

تو راست رویی چونان به سرو ماه تمام

بیا که شامم با روی توست روز سپید

که بی تو روز سپیدم بود معاینه شام

فرشته همپر مرغ دل فریفته ئیست

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در حکمت و موعظه و نکوهش اهل دنیا فرموده است

 

بیان حکمت الصوم لیست سر سخن

سپس که روزه مریم گرفته بودم من

کسیکه روزه مریم گرفت کرد افطار

ز خوان دولت دیدار دل بوجه حسن

کدام دل نه همان مضغه صنوبر فام

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در منقبت حضرت شاه اولیا علی مرتضی روحی و ارواحنا فداه

 

بریز ماه من ای آفتاب آفاقی

ز خط جام جم دل شراب اشراقی

بیار ساقی ای فیض اقدست ساقی

از آن رحیق که بخشد به زهر تریاقی

مرا که فانی عشقم ز باده باقی

[...]

صفای اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode