گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - ستایش سیف الدوله محمود

 

هوای دوست مرا در جهان سمر دارد

به هر دیار زمن قصه دیگر دارد

ز بوته دل رویم همی کند چون زر

ز ابر چشم کنارم همیشه تر دارد

ز بار انده هجران ضعیف قد تو را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

امید وصل غم روز هجر چون شب شمع

ز سوز سینه لبم خشک و دیده تر دارد

امید وصل ز دل پرس و درد هجر زجان

که هر کسی ز غم خویشتن خبر دارد

بذوق جان سخن تلخ تو خوش است زقند

[...]

اثیر اخسیکتی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

خبر دهید مرا کآن پسر خبر دارد

که کار من زغمش روی در خطر دارد

خبر ندارم در عشق او ز کار جهان

ولی جهان ز من و کار من خبر دارد

همه فسانه عالم مرا فرامش گشت

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

کس این کند که دل از یار خویش بردارد؟

مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد

که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق؟

دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد

اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

 

کسی که شمع جمال تو در نظر دارد

ز آتش دل پروانه کی خبر دارد

ز مرهمش نشود سود دردمندی را

که زخم کاری تیغ تو بر جگر دارد

ز بیقراری زلفت قرار یافت دلم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - ستایش شاه شجاع

 

کسی که شمع جمال تو در نظر دارد

ز آتش دل پروانه کی خبر دارد

ز مرهمش نبود سود دردمندی را

که زخم تیغ رقیب تو در جگر دارد

ز بی قراری زلفش قرار یافت دلم

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

 

کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد

محقق است که او حاصل بصر دارد

چو خامه در رهِ فرمانِ او، سرِ طاعت

نهاده‌ایم مگر او به تیغ بردارد

کسی به وصلِ تو چون شمع یافت پروانه

[...]

حافظ
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

ز ذوق عالم عرفان کجا خبر دارد

کسی که همت درون،فکرمختصردارد؟

کسی بوصف نکو راه یابد اندر دل

اگر بحسن و لطافت رخ قمر دارد

بگو بواعظ ما: دین خود نگه می دار

[...]

قاسم انوار
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲۵

 

که می تواند ازان چشم چشم بردارد؟

که ریشه از صف مژگان به هر جگر دارد

مرا کشیده به زنجیر نازک اندامی

که پیچ و تاب سر زلف در کمر دارد

ز بس که محو شدم در نظاره قاتل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲۶

 

غریق عشق چه اندیشه از خطر دارد؟

ز سر گذشته چه پروای دردسر دارد؟

اثر مجو ز دعا تا دلت درست بود

که در شکستگی این بیضه بال و پر دارد

پسر تلاش یتیمی کند ز حسن غریب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲۷

 

چه وسعت است که این بحر پرگهر دارد

که هر حباب در او عالم دگر دارد

درین محیط به هر موجه ای که می پیچم

دل رمیده ای از ریگ تشنه تر دارد

چه حکمت است که آسوده تر بود در راه

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

غرور خشکی زهد ار دماغ تر دارد

بیا که مستی ما نشأه دیگر دارد

بهشت و خلد و نعیمش کی التفات افتد

کسی که حسن رخ دوست در نظر دارد

بهشت یکطرف و عشق یک طرف چو نهند

[...]

فیض کاشانی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

بسرمه نرگس او الفت دگر دارد

دگر چه فتنه ندانم که در نظر دارد

چو تار زلف که از شانه اش فزاید حسن

ز بهله موی کمر جلوه دگر دارد

برحم خویش بگو تا کناره بگزیند

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

کسیکه رفتن ازین نشئه در نظر دارد

به قدر طول سفر زاد راه بردارد

فریب خوردهٔ دولت قرین آفتهاست

زموج آب گهر کشتیش خطر دارد

کسیکه آن مژه گردیده تکیه گاه دلش

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۴

 

ز جرگهٔ سخنم خامشی به در دارد

فشار لب بهم آوردن این اثر دارد

ز دستگاه گرانجانی‌ام مگوی و مپرس

دمی‌ که ناله‌ کنم کوهسار بَردارد

سخن به خاک مینداز در تأمل ‌کوش

[...]

بیدل دهلوی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

کسی ز سر میانش کجا خبر دارد

به غیر بهله که دستی در آن کمر دارد

اگرچه تا حرم وصل کعبه راه خوشی است

ولی ز میکده عارف ره دگر دارد

مرا بجز می هجران دگر نصیب مباد

[...]

سعیدا
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

مگر که شهر دگر باز در نظر دارد

کز این دیار مه من سر سفر دارد

گشود مملکت پارس را به نیم الارض

بفتح ترک و عرب تا چه در نظر دارد

دو روز نیست فزون تر بمنزلی ساکن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵

 

جهان عشق ندانم چه زیر سر دارد

که زیر هر قدمی یک جهان خطر دارد

دریده تا نشود پرده‌ات نمی‌دانی

که حسن پرده‌نشینان پرده در دارد

ز روی و موی بتان می‌توان یقین کردن

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

کسی ز فتنهٔ آخر زمان خبر دارد

که زلف و کاکل و چشم تو در نظر دارد

نه دیده از رخ خوب تو می‌توان برداشت

نه آه سوختگان در دلت اثر دارد

نه دل از طره خم برخمت توان برکند

[...]

فروغی بسطامی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که ترا

دمی ز وسوسهٔ عقل بی خبر دارد

کسی به وصلِ تو چون شمع یافت پروانه

که زیر تیغ تو هر دم سرِ دگر دارد

رضاقلی خان هدایت
 
 
۱
۲