گنجور

 
سعیدا

کسی ز سر میانش کجا خبر دارد

به غیر بهله که دستی در آن کمر دارد

اگرچه تا حرم وصل کعبه راه خوشی است

ولی ز میکده عارف ره دگر دارد

مرا بجز می هجران دگر نصیب مباد

که عاقبت قدح وصل دردسر دارد

شفا مجو ز مطول ز علم فقه ملاف

که درس عشق معانی مختصر دارد

به آب خضر و به قرص مسیح خنده زند

هر آن کسی که لب خشم و چشم تر دارد

حباب خانهٔ خود را به موج می سپرد

کله به باد دهد آن که ترک سر دارد

سکندر آینه دید و ندید عیبش را

که از برای چه اندوه بحر و بر دارد

ز قبله رو به قفا کرده سجده می آرد

کسی که گوشهٔ محراب در نظر دارد

ز بحر و بر گذرد دل ز جام جم گیرد

کسی که آینهٔ صاف در نظر دارد

ز دست عقل سعیدا به باده برد پناه

که او به قول نبی از بلا خطر دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

هوای دوست مرا در جهان سمر دارد

به هر دیار زمن قصه دیگر دارد

ز بوته دل رویم همی کند چون زر

ز ابر چشم کنارم همیشه تر دارد

ز بار انده هجران ضعیف قد تو را

[...]

اثیر اخسیکتی

امید وصل غم روز هجر چون شب شمع

ز سوز سینه لبم خشک و دیده تر دارد

امید وصل ز دل پرس و درد هجر زجان

که هر کسی ز غم خویشتن خبر دارد

بذوق جان سخن تلخ تو خوش است زقند

[...]

مجد همگر

خبر دهید مرا کآن پسر خبر دارد

که کار من زغمش روی در خطر دارد

خبر ندارم در عشق او ز کار جهان

ولی جهان ز من و کار من خبر دارد

همه فسانه عالم مرا فرامش گشت

[...]

سعدی

کس این کند که دل از یار خویش بردارد

مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد

که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق

دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد

اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد

[...]

امیرخسرو دهلوی

کسی که شمع جمال تو در نظر دارد

ز آتش دل پروانه کی خبر دارد

ز مرهمش نشود سود دردمندی را

که زخم کاری تیغ تو بر جگر دارد

ز بیقراری زلفت قرار یافت دلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه