گنجور

 
بیدل دهلوی

ز جرگهٔ سخنم خامشی به در دارد

فشار لب بهم آوردن این اثر دارد

ز دستگاه گرانجانی‌ام مگوی و مپرس

دمی‌ که ناله‌ کنم کوهسار بَردارد

سخن به خاک مینداز در تأمل ‌کوش

به رشته‌ای که گهر می‌کشی دو سر دارد

به‌هم‌‌زن الفت اسباب خودنمایی را

شکستِ آینه‌، آیینه‌ای دگر دارد

تنزه آینه‌دار بهار ناز خوش‌ست

حنا مبند به دستی ‌که رنگ بر دارد

به دوش اشک روانیم تا کجا برسیم

چو شمع محفل عشاق چشم تر دارد

به مرگ هم نتوان رستن از عقوبت دل

قفس‌شکستهٔ ما بیضه زیر پر دارد

به هرچه می‌نگرم شوخی‌ِ تبسم توست

جهان روز و شبم شش‌جهت سحر دارد

غبار غیر ندارم به خویش ساخته‌ام

دلی‌ که صاف شد آیینه در نظر دارد

نریخت دیده سرشکی‌ که من قدح نزدم

گداز دل چقَدَر ناز شیشه‌گر دارد

ز صبح این چمن آگاه نیست غرّهٔ جاه

گشاد بال همان خنده‌ای دگر دارد

به نقش پا چه رسد بیدل از نوازش چرخ

به باد می‌دهدم گر ز خاک بردارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

هوای دوست مرا در جهان سمر دارد

به هر دیار زمن قصه دیگر دارد

ز بوته دل رویم همی کند چون زر

ز ابر چشم کنارم همیشه تر دارد

ز بار انده هجران ضعیف قد تو را

[...]

اثیر اخسیکتی

امید وصل غم روز هجر چون شب شمع

ز سوز سینه لبم خشک و دیده تر دارد

امید وصل ز دل پرس و درد هجر زجان

که هر کسی ز غم خویشتن خبر دارد

بذوق جان سخن تلخ تو خوش است زقند

[...]

مجد همگر

خبر دهید مرا کآن پسر خبر دارد

که کار من زغمش روی در خطر دارد

خبر ندارم در عشق او ز کار جهان

ولی جهان ز من و کار من خبر دارد

همه فسانه عالم مرا فرامش گشت

[...]

سعدی

کس این کند که دل از یار خویش بردارد

مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد

که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق

دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد

اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد

[...]

امیرخسرو دهلوی

کسی که شمع جمال تو در نظر دارد

ز آتش دل پروانه کی خبر دارد

ز مرهمش نشود سود دردمندی را

که زخم کاری تیغ تو بر جگر دارد

ز بیقراری زلفت قرار یافت دلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه