گنجور

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵

 

دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت

که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت

دو دوست یک نفس از عمر برنیاسودند

که آسمان به سر وقتشان دو اسبه نتاخت

چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

نه هر چه جانورند آدمیتی دارند

بس آدمی که در این ملک نقش دیوارند

سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند

خلاف آن به در آید که خلق پندارند

کسان به چشم تو بی‌قیمتند و کوچک قدر

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵

 

اگر خدای نباشد ز بنده‌ای خشنود

شفاعت همه پیغمبران ندارد سود

قضای کن فیکون است حکم بار خدای

بدین سخن سخنی در نمی‌توان افزود

نه زنگ عاریتی بود بر دل فرعون

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

گناه کردن پنهان به از عبادت فاش

اگر خدای پرستی هواپرست مباش

به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن

که دوستان خدا ممکن‌اند در اوباش

بر این زمین که تو بینی ملوک طبعانند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - موعظه و نصیحت

 

هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهادست

هر آن که در طلبش سعی می‌کند بادست

سر قبول بباید نهاد و گردن طوع

که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست

کلید فتح اقالیم در خزاین اوست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - اندرز و نصیحت

 

خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست

پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست

درخت قد صنوبر خرام انسان را

مدام رونق نوباوهٔ جوانی نیست

گلیست خرم و خندان و تازه و خوشبوی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در نصیحت و ستایش

 

جهان بر آب نهاده‌ست و زندگی بر باد

غلام همّت آنم که دل بر او ننهاد

جهان نماند و خرّم روان آدمیی

که باز ماند از او در جهان به نیکی یاد

سرای دولت باقی نعیم آخرت است

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در ستایش علاء الدین عطاملک جوینی صاحب دیوان

 

کدام باغ به دیدار دوستان ماند

کسی بهشت نگوید به بوستان ماند

درخت قامت سیمین‌برت مگر طوبی‌ست

که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند

گل دو روی به یک روی با تو دعوی کرد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - وله فی مدح اتابک مظفرالدین سلجوقشاه

 

چه نیکبخت کسانی که اهل شیرازند

که زیر بال همای بلندپروازند

به روزگار همایون خسرو عادل

که گرگ و میش به توفیق او هم‌آوازند

مظفرالدین سلجوقشاه کز عدلش

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰

 

کسی که او نظر مهر در زمانه کند

چنان سزد که همه کار عاقلانه کند

هر آنچه خاطر موری ازو بیازارد

اگرچه آب حیاتست از آن کرانه کند

قناعتست و مروت نشان آزادی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - قصیده

 

تو را ز دست اجل کی فرار خواهد بود

فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود

اگر تو ملک جهان را به دست آوردی

مباش غره که ناپایدار خواهد بود

به مال غره چه باشی که یک دو روزی بعد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در ستایش شمس‌الدین محمد جوینی صاحب دیوان

 

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار

که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار

همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید

از آنکه چون سگ صیدی نمی‌رود به شکار

نه در جهان گل رویی و سبزهٔ زنخیست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - مطلع دوم

 

کجا همی روَد این شاهد شکر گفتار؟

چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار؟

به آفتاب نماند مگر به یک معنی

که در تأمل او خیره می‌شود ابصار

نظر در آینهٔ رویِ عالم افروزش

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - تغزل در ستایش شمس‌الدین محمد جوینی صاحب دیوان

 

نظر دریغ مدار از من ای مه منظور

که مه دریغ نمی‌دارد از خلایق نور

به چشم نیک نگه کرده‌ام تو را همه وقت

چرا چو چشم بد افتاده‌ام ز روی تو دور

تو را که درد نبودست جان من همه عمر

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در وصف شیراز

 

خوشا سپیده‌دمی باشد آنکه بینم باز

رسیده بر سر الله اکبر شیراز

بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین

که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز

نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در لیلةالبراة فرموده‌است

 

شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز

ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز

مگر ز مدت عمر آنچه مانده دریابی

که آنچه رفت به غفلت دگر نیاید باز

چنان مکن که به بیچارگی فرومانی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در ستایش علاءالدین جوینی صاحب دیوان

 

هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل

به صورتی ندهد صورتیست لایعقل

اگر همین خور و خوابست حاصل از عمرت

به هیچ کار نیاید حیات بی‌حاصل

از آنکه من به تأمل درو گرفتارم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظه

 

توانگری نه به مال است پیش اهل کمال

که مال تا لب گور است و بعد از آن اَعمال

من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

محل قابل و آنگه نصیحت قائل

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - در تهنیت اتابک مظفرالدین سلجوقشاه ابن سلغر

 

خدای را چه توان گفت شکر فضل و کرم

بدین نظر که دگرباره کرد بر عالم

به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه

خدایگان معظم اتابک اعظم

سر ملوک زمان پادشاه روی زمین

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰

 

جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم

به مردمی که گر از مردمی اثر دیدم

مگر که مرد وفادار از جهان گم شد

وفا ز مردم این عهد هیچ اگر دیدم

ز من مپرس که آخر چه دیدی از دوران

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۶