گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

بیا که بی تو، مرا روزگار شد، یارا

چنان سیه، که نباشد به غیر شب ما را

بدین روش که دل اندر محیط خون شده غرق

عجب مدار، که آرم ز دیده دریا را

میان باغ به یک جلوه از خرامیدن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

خط تو هاله‌صفت، ماه در میان دارد

مه تو جای بر اوج سپهر جان دارد

ز چشمکان تو پیداست ای صنم، بر خلق

که فتنه های غریب آخرالزمان دارد

ز بس که با سر زلفت گرفته خو، دل من

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

مرا ز دست تو دانی،‌ چها بسر گذرد

چها به من، ز تو ای شوخ سیمبر گذرد

گذشت روز وصال تو و همی شادم

که شام هجر تواش، نیز بر اثر گذرد

بجز دو سنبل مشکین فراز نخل قدت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

شبی به شوخیم، آن ترک سیمتن بکشد

مرا چو شمع سحرگه در انجمن بکشد

چگونه طاقت گفت و شنیدمی آرم

از آن دو لب، که مرا ذوق یک سخن بکشد

ز بس که گشتم و چهرش عیان نگشت مرا

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

چو ماه روی تو را در خیال می نگرم

دگر خیال بود هر چه هست در نظرم

اگر تو را لب لعل است لؤلؤ شهوار

من از خیال لبت چون عقیق خون جگرم

اگر تو سرو بنی، من تذرو نغمه تراز

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

چو یاد خوی تو آید در آتش سخنم

گذارم آن که بسوزد ز شعله‌اش دهنم

هر آن که سوز درون مرا کند انکار

عجب کند که ببیند به غیر پیرهنم

پس از وفات من از داغ عشق خواهی یافت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

بیا، تصرف در صنعت سکندر کن

ز آفتاب رخ، آیینه اش منور کن

بگو به ساقی مجلس، برغم زاهد خشک

ز آب روشن ساغر دماغ ما تر کن

ز عکس آن لب یاقوت، در پیاله ما

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode