گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

هر که خصم اندر او کمند انداخت

به مراد ویش بباید ساخت

هر که عاشق نبود مرد نشد

نقره فایق نگشت تا نگداخت

هیچ مصلح به کوی عشق نرفت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

بنده‌وار آمدم به زنهارت

که ندارم سلاح پیکارت

متفق می‌شوم که دل ندهم

معتقد می‌شوم دگر بارت

مشتری را بهای روی تو نیست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

عیب یاران و دوستان هنر است

سخن دشمنان نه معتبر است

مُهر مِهر از درون ما نرود

ای برادر که نقش بر حجر است

چه توان گفت در لطافت دوست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

 

با همه مهر و با منش کینست

چه کنم حظ بخت من اینست

شاید ای نفس تا دگر نکنی

پنجه با ساعدی که سیمینست

ننهد پای تا نبیند جای

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

روز وصلم قرار دیدن نیست

شب هجرانم آرمیدن نیست

طاقت سر بریدنم باشد

وز حبیبم سرِ بریدن نیست

مطرب از دست من به جان آمد

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

نه خود اندر زمین نظیر تو نیست

که قمر چون رخ منیر تو نیست

ندهم دل به قد و قامت سرو

که چو بالای دلپذیر تو نیست

در همه شهر ای کمان‌ابرو

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

دوشم آن سنگ دل پریشان داشت

یار دل برده دست بر جان داشت

دیده در می‌فشاند در دامن

گوییا آستین مرجان داشت

اندرونم ز شوق می‌سوزد

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵

 

آفرین خدای بر جانت

که چه شیرین لبست و دندانت

هر که را گم شدست یوسف دل

گو ببین در چه زنخدانت

فتنه در پارس بر نمی‌خیزد

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

جان من! جان من فدای تو باد

هیچت از دوستان نیاید یاد

می‌روی و التفات می‌نکنی

سرو هرگز چنین نرفت آزاد

آفرین خدای بر پدری

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

پیش رویت قمر نمی‌تابد

خور ز حکم تو سر نمی‌تابد

نیکویی خوی کن که نرگس مست

بر تو با کین و شر نمی تابد

دم غنیمت بدان، زمان بشناس

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

هر که می با تو خورد عربده کرد

هر که روی تو دید عشق آورد

زهر اگر در مذاق من ریزی

با تو همچون شکر بشاید خورد

آفرین خدای بر پدری

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

شورش بلبلان سحر باشد

خفته از صبح بی‌خبر باشد

تیرباران عشق خوبان را

دل شوریدگان سپر باشد

عاشقان کشتگان معشوقند

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷

 

یار باید که هر چه یار کند

بر مراد خود اختیار کند

زینهار از کسی که در غم دوست

پیش بیگانه زینهار کند

بار یاران بکِش که دامنِ گل

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

ای به خلق از جهانیان ممتاز

چشم خلقی به روی خوب تو باز

لازم است آن که دارد این همه لطف

که تحمل کنندش این همه ناز

ای به عشق درخت بالایت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

متقلب درون جامه ناز

چه خبر دارد از شبان دراز

عاقل انجام عشق می‌بیند

تا هم اول نمی‌کند آغاز

جهد کردم که دل به کس ندهم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

ساقی سیمتن چه خسبی خیز

آب شادی بر آتش غم ریز

بوسه‌ای بر کنار ساغر نه

پس بگردان شراب شهدآمیز

کابر آذار و باد نوروزی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

هر که بی دوست می‌برد خوابش

همچنان صبر هست و پایابش

خواب از آن چشم چشم نتوان داشت

که ز سر برگذشت سیلابش

نه به خود می‌رود گرفته عشق

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳

 

هر که نازک بود تن یارش

گو دل نازنین نگه دارش

عاشق گل دروغ می‌گوید

که تحمل نمی‌کند خارش

نیکخواها در آتشم بگذار

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴

 

هر که نامهربان بود یارش

واجب است احتمال آزارش

طاقت رفتنم نمی‌ماند

چون نظر می‌کنم به رفتارش

وز سخن گفتنش چنان مستم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰

 

زینهار از دهان خندانش

و آتش لعل و آب دندانش

مگر آن دایه کاین صنم پرورد

شهد بوده‌ست شیر پستانش

باغبان گر ببیند این رفتار

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۱۶