گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۵
۹
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰

 

خوب‌رویان جفاپیشه وفا نیز کنند

به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند

پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند

صید را پای ببندند و رها نیز کنند

نظری کن به من خسته که ارباب کرم

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴

 

اخترانی که به شب در نظر ما آیند

پیش خورشید محال است که پیدا آیند

همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند

گرچه در چشم خلایق همه زیبا آیند

مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶

 

نفسی، وقت بهارم، هوس صحرا بود

با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود

خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم

وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود

پارس در سایهٔ اقبال اتابک ایمن

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰

 

من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود؟

سر نه چیزی‌ست که شایستهٔ پای تو بود

خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر

وین نباشد مگر آن وقت که رای تو بود

ذره‌ای در همه اجزای من مسکین نیست

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود

وآن چنان پای گرفته‌ست که مشکل برود

دلی از سنگ بباید به سر راه وداع

تا تحمل کند آن روز که محمل برود

چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم

[...]

۱۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴

 

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

یار با یار سفرکرده به تنها نرود

باد، آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

بر دل‌آویختگان، عرصهٔ عالم تنگ‌ست

[...]

۱۳ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵

 

هر که را باغچه‌ای هست به بستان نرود

هر که مجموع نشسته‌ست پریشان نرود

آن که در دامنش آویخته باشد خاری

هرگزش گوشه‌ی خاطر به گلستان نرود

سفر قبله دراز‌ست و مجاور با دوست

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶

 

در من این عیب قدیم است و به در می‌نرود

که مرا بی می و معشوق به سر می‌نرود

صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار

کاین بلاییست که از طبع بشر می‌نرود

مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت

[...]

۱۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳

 

هفته‌ای می‌رود از عمر و به ده روز کشید

کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید

آن که برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت

به همه عالمش از من نتوانند خرید

هر چه زان تلخ‌تر اندر همه عالم نبود

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵

 

کاروانی شکر از مصر به شیراز آید

اگر آن یار سفرکرده ما بازآید

گو تو بازآی که گر خون منت در خورد است

پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید

نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶

 

اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید

جان رفته‌ست که با قالب مشتاق آید

همه شب‌های جهان روز کند طلعت او

گر چو صبحیش نظر بر همه آفاق آید

هر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

آن نه عشق است که از دل به دهان می‌آید

وان نه عاشق که ز معشوق به جان می‌آید

گو برو در پس زانوی سلامت بنشین

آن که از دست ملامت به فغان می‌آید

کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

آنک از جنت فردوس یکی می‌آید

اختری می‌گذرد یا ملکی می‌آید

هر شکرپاره که در می‌رسد از عالم غیب

بر دل ریش عزیزان نمکی می‌آید

تا مگر یافته گردد نفسی خدمت او

[...]

۴ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر

که من از دست تو فردا بروم جای دگر

بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای

حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر

هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲

 

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور

قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور

آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد

بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور

حور فردا که چنین روی بهشتی بیند

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست

از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵

 

کس ندیده‌ست به شیرینی و لطف و نازش

کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش

مطرب ما را دردی‌ست که خوش می‌نالد

مرغ عاشق طرب‌انگیز بود آوازش

بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹

 

گردن افراشته‌ام بر فلک از طالع خویش

کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش

عمرها بوده‌ام اندر طلبت چاره کنان

سال‌ها گشته‌ام از دست تو دستان اندیش

پایم امروز فرورفت به گنجینه کام

[...]

۶ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰

 

هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش

منِ بی‌کار، گرفتارِ هوای دل خویش

هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی

چون به دست آمدی ای لقمهٔ از حوصله بیش

این تویی با من و غوغای رقیبان از پس

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳

 

روزگاریست که سودازده روی توام

خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام

به دو چشم تو که شوریده‌تر از بخت من است

که به روی تو من آشفته‌تر از موی توام

نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود

[...]

۹ بیت
سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۹
 
تعداد کل نتایج: ۱۶۹