گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

دی گذشتیم برآن دلبرو گفتیم دعا

قال من انتم قلنا فقراء غربا

فقراییم و عجب آنکه نخواهیم ز تو

هیچ حاجت که تویی در دو جهان حاجت ما

غرباییم و نداریم بجز تو وطنی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

خط دمید از لب نوشین تو شیرین دهنا

خضر خواند انبته الله نباتا حسنا

خامه صنع ثنای تو رقم کرد به حسن

برگل از سبزه نوخیز زهی حسن ثنا

درازل سر دهانت ز ملک خواست حکیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

زاهدا چند به طاعات مراعات مرا

طاق محراب تو را کنج خرابات مرا

تو و مسجد من و میخانه چه خوانی هر دم

سوی آفتکده از مأمن آفات مرا

قبله حاجتم ایوان در میکده بس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

کشته خنجر عشق است دل زنده ما

غرق جمعیت او وقت پراکنده ما

بخیه بر وصله پیوند کسان کم زده ایم

دست تجرید بود بخیه کش ژنده ما

گر بخندیم مکن عیب که چون غنچه بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

پیش ازان دم که قلم نقش کند حرف نخست

داشت طفل دل من لوح وفای تو درست

کار بر خسته دلان همچو قبا تنگ مگیر

گرچه بر قامت تو خلعت حسن آمده چست

اشک خود را ز نظر غرقه به خون می رانم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

طره عنوان جمال تو چو جیم افتاده ست

دهن تنگت ازان چشمه میم افتاده ست

زان قد و زلف که گویی الف و لام ویند

لام الف وار دل خسته دونیم افتاده ست

قدت آن نخل بلند است و لب آن تازه رطب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

جانم از عشق تو در ورطه بیم افتاده ست

دلم از تیغ فراق تو دونیم افتاده ست

جیب گل نافه چین شد به گلستان گویی

دامن زلف تو در دست نسیم افتاده ست

حاصل خویش بجز رنج سفر هیچ ندید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

دل خطت را رقم صنع الهی دانست

برسر مشک خطان حجت شاهی دانست

ماه را آینه روی چو خورشید تو گفت

هرکه ماهیت حسن تو کماهی دانست

صبح را خواند فروغ رخت اندر شب زلف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

دولتم نیست که باشم به سخن دمسازت

گو سخن با دگران تا شنوم آوازت

شاهباز حرم قدسی و در ملک وجود

نیست جز بهر شکار دل و جان پروازت

رفتی و رشته پیوند مرا با تو قوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

زمی تلخ سبویی که به دست آمده است

جان شیرین من باده پرست آمده است

توبه زهد چو با شیشه می کرده مصاف

لله الحمد که بر توبه شکست آمده است

سرو بالای تو تا خاسته از مسند ناز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

به خدا غیر خدا در دو جهان چیزی نیست

بی نشان است همه نام و نشان چیزی نیست

چند محجوب نشینی به گمان دگران

خیمه در کوی یقین زن که گمان چیزی نیست

بی زبان شو چه کنی سرغم عشق بیان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

یار اگر شبرو و عیار بود باکی نیست

شوخ و بیباک و دل آزار بود باکی نیست

گرچه غمخانه عشاق ز وی ویران است

تا نه همخانه اغیار بود باکی نیست

دامن گل چو به دست تو نهد باد صبا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

چون کمر بسته مه من به سفر بیرون رفت

صد دل آویخته از طرف کمر بیرون رفت

او قدم می زد و مردم همه در خون بودند

که بدان شکل خوش از پیش نظر بیرون رفت

نیست این خون روانم ز سر هر مژه اشک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

سبزه نو که ز گلزار رخت سر زده است

رقم نسخ گل از غالیه تر زده است

چون خط سبز تو یک حرف ندیده‌ست صبا

عمرها دفتر گل گرچه به هم برزده است

خط مشکین تو دودیست کز آتش برخاست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

هیچ کس نیست که حیران شده روی تو نیست

روی در سجده محراب دو ابروی تو نیست

هرکه بر طرف بناگوش تو آن طره بدید

گفت نقد دو جهان قیمت یک موی تو نیست

تو به هرجا که چنین جلوه کنان می گذری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دودم از سینه که گرد آمده بالای سر است

قدسیان را شده از ناوک آهم سپر است

چون شوم خاک شود لاله ستان تربت من

زین همه داغ کزان لاله رخم بر جگر است

حلقه در گوش همه ساده رخان خواهد کرد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

دلنواز ز من خسته جگر بازمایست

دیده روشنی از اهل نظر بازمایست

با تو از هر غرضم پاک ز همراهی من

به غرضهای حریفان دگر بازمایست

فتنه ای خاست به پای از تو به هر راهگذر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

جلوه گل رخت از طره چون سنبل کرد

کجه هندوی زلف کچه بازت گل کرد

باغبان زلف سیه برگل رخسار تو دید

یاد جعد گره اندر گره سنبل کرد

با تو گل سر ز گریبان لطافت برزد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

دوش در حلقه زلف تو دلم جا می‌کرد

هردم از هر شکن آن گرهی وامی‌کرد

هر گره را که از آن حلقه گشادی می‌داد

پرتو دیگر از آن روی تماشا می‌کرد

چشمش از نور جمال تو جلایی می‌یافت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

هر که از میکده عشق تو بویی شنود

تا زید مست زید چون برود مست رود

وان کزین میکده بویی به مشامش نرسد

اینقدر دولت اوبس که به این می گرود

کشتزاریست عجب عرصه گیتی که در او

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode