پیش ازان دم که قلم نقش کند حرف نخست
داشت طفل دل من لوح وفای تو درست
کار بر خسته دلان همچو قبا تنگ مگیر
گرچه بر قامت تو خلعت حسن آمده چست
اشک خود را ز نظر غرقه به خون می رانم
که چرا چشم من از خاک کف پای تو شست
چند گویی که چو وصلم نشود یافت مجوی
تا مرا تاب و توان هست تو را خواهم جست
نیست در بادیه عشق نظر لیلی را
جز بر آن لاله که با داغ دل مجنون رست
گر کشم بی تو ز بدبختی خود صد سختی
حاش لله که شود رابطه عشق تو سست
گفته ای بی طلب از من مطلب جامی کام
آه و صد آه که مطلوب و طلب هردو ز توست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر از عشق و وفاداری به معشوق سخن میگوید. او به یادآوری دوران کودکی و احساسات عمیق خود نسبت به معشوق میپردازد و میگوید که درد و رنجش را از چشم خود دور میکند تا هیچگاه عشقش کمرنگ نشود. شاعر بر این باور است که هرچند در جستجوی معشوقش با مشکلاتی روبروست، اما هرگز میل و خواستهاش از عشق به او کم نمیشود. او به ناچار در عشق صبر و استقامت میکند و عشقش را برتر از هر سختی میداند. در نهایت، شاعر بیان میکند که حاجت و درخواستش از معشوق، تنها عشق و وصال اوست.
هوش مصنوعی: قبل از آنکه قلم آغاز به نوشتن کند، دل من که همچون کودکی است، نخستین یاد تو را روی لوح وفاداری خود ثبت کرده است.
هوش مصنوعی: از خستگی دل مردم ناتوان بهرهبرداری نکن؛ هرچند که زیبایی تو نشان از بزرگی و شایستگی دارد، اما این کار ناپسند است.
هوش مصنوعی: من اشکهایم را از دیدگانم میرانم و غم و درد آن را با خون میسازم، زیرا چرا باید چشمان من این گونه از خاک پای تو شسته شوند.
هوش مصنوعی: تا وقتی که توان و طاقت جستجو را دارم، در پی تو خواهم بود، هر چند که بگویی به وصالت نخواهم رسید.
هوش مصنوعی: در بیابان عشق، جز گل لالهای که به خاطر درد دل مجنون روییده است، هیچ نشانهای از لیلی نیست.
هوش مصنوعی: اگر بدون تو به خاطر بدبختیهایم از شدت سختیهایی که میکشم بگریزم، هرگز نگو که رابطهام با عشق تو ضعیف میشود.
هوش مصنوعی: تو به من میگویی که از من چیزی نخواهی، اما در واقع، خودت خواسته و نیاز منی. هرچند که من به این نکته پی میبرم و احساس میکنم که این تمایل و خواست، هر دو از طرف توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف
شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
[...]
آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست
چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست
وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم
پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست
دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا
[...]
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
صنما بسته آنم که در این منزل تست
خبری یابم زان زلف شکسته به درست
درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست
هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست
دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت
[...]
یار میخواره من دی قدحی باده به دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست
بر در صومعه بنشست و سلامی در داد
سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست
دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.