گنجور

 
جامی

دی گذشتیم برآن دلبرو گفتیم دعا

قال من انتم قلنا فقراء غربا

فقراییم و عجب آنکه نخواهیم ز تو

هیچ حاجت که تویی در دو جهان حاجت ما

غرباییم و نداریم بجز تو وطنی

چند باشیم چنین از وطن خویش جدا

به فقیران نظری کن که به تأیید نظر

برمس فقر فقیران تویی اکسیر غنا

بر غریبان گذری کن که به تشریف قدوم

از دل تنگ غریبان تو بری بارعنا

گرچه در میکده عشق هزاران راه است

هست نزدیکترین راه ره فقر و فنا

جامی این راه بجز راه سبکباران نیست

دامن از خویش بیفشان و درین راه درآ

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما

نکند هیچ کس این بی‌ادبان را ادبی

مسعود سعد سلمان

ای رفیقان من ای عمر و منصور و عطا

که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا

کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان

خبری هست ز شوال به نزدیک شما

تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال

[...]

ابوالفرج رونی

شاه باز آمد برحسب مراد دل ما

ملت از رایت او ساخته عونی به سزا

خیل خیل از خدمش تعبه کرده دگر

جوق جوق از حشمش تاختنی برده جدا

سوی هر مرحله راهی (پیموده) برده یک تن

[...]

امیر معزی

هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا

اگر آشفته و شوریده شود هست روا

منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم

منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا

هوش‌من درلب ماهی است به قده سروسهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه