گنجور

 
جامی

جلوه گل رخت از طره چون سنبل کرد

کجه هندوی زلف کچه بازت گل کرد

باغبان زلف سیه برگل رخسار تو دید

یاد جعد گره اندر گره سنبل کرد

با تو گل سر ز گریبان لطافت برزد

جامه را بر تن او باد صبا جل جل کرد

خانه مرغ دلم شاخ سر طوبی بود

عاقبت خانه خود در سر آن کاکل کرد

عاشق مست که در بزم چمن نعره زن است

کاسه داریش گل و مطربیش بلبل کرد

کشتی باده پیاپی پل دریای غم است

وقت آن خوش که عمارتگری این پل کرد

جامی از جام جمالیست غزلخوان که به باغ

گلبن از جرعه ای آن ساغر گل پر مل کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد

بادِ غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

طوطیی را به خیالِ شکری دل خوش بود

ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد

قُرَّةُ الْعینِ من آن میوهٔ دل یادش باد

[...]

سحاب اصفهانی

دل اگر از غم او کار مرا مشکل کرد

آنچه با من غم او کرد غمش با دل کرد

دید گردون که هلاک از ستم او نشدیم

دل بی رحم بتان را به جفا مایل کرد

ز آب چشم آنچه کشد مردمک دیده سزاست

[...]

فروغی بسطامی

چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد

که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد

چشم بد دور ازین فتنه که عاقل برخاست

که به یک جلوه مرا از دو جهان غافل کرد

زد به یک تیغم و از زحمت سر فارغ ساخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه