دودم از سینه که گرد آمده بالای سر است
قدسیان را شده از ناوک آهم سپر است
چون شوم خاک شود لاله ستان تربت من
زین همه داغ کزان لاله رخم بر جگر است
حلقه در گوش همه ساده رخان خواهد کرد
بر بنا گوش وی آن حلقه که از مشک تر است
ساخت دریا رهم از رهگذر دیده سرشک
در رهم گر خطری هست ازین رهگذر است
ای خدا مرحمتی کز همه بیشش بینم
که بدو آرزوی من ز همه بیشتر است
نرود تلخی هجران وی از کام دلم
گرچه از ذکر لب او دهنم پر شکر است
جامی از عشق مهی بی خبر افتاده ز خویش
گشته مشهور همه شهر کنون این خبر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عاشقانه و درد فراق میپردازد. شاعر از غم و اندوهی که در دل دارد سخن میگوید و نشان میدهد که احساساتش چگونه بر روی جسم و روحش تأثیر میگذارد. او از عشق و زیبایی معشوقش میگوید و تأکید میکند که یاد او همیشه در دلش زنده است و تلخی جدایی را هرگز فراموش نخواهد کرد. در پایان نیز به محبوبش که در گوشهای از ذهنش باقی مانده اشاره میکند و به محبوبیت و شهرت او در میان دیگران اشاره مینماید.
هوش مصنوعی: دود و بخاری که از سینهام بلند شده، مانند سپری برای فرشتگان در بالای سرم قرار گرفته است. این ناله و آه من، به قدسیان فرصت نمیدهد که به من نزدیک شوند.
هوش مصنوعی: زمانی که من به خاک میروم، مزار من پر از لاله خواهد شد. این همه درد و رنجی که بر دل دارم، به خاطر زیبایی و لطافتی است که بر چهرهام وجود دارد.
هوش مصنوعی: او حلقهای بر گوش همه زیبایان خواهد زد و این حلقه که از مشک نرمتر است، بر پایه گوش او خواهد بود.
هوش مصنوعی: به خاطر اشکی که در چشمانم دارم، راهی را در دل دریا میسازم. اگر در این مسیر خطری وجود دارد، از همین جا نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: پروردگارا، من بیش از همه چیز به رحمت و مهربانیات احتیاج دارم، چرا که آرزوی من برای داشتن این رحمت از هر چیز دیگری بیشتر است.
هوش مصنوعی: هرچند که از یاد لبهای او، دلم سرشار از شکر است، اما تلخی جدایی او از دلم نمیرود و همچنان در عمق وجودم حس میشود.
هوش مصنوعی: نوشیدنی از عشق، کسی که بیخبر از خود است، اکنون در سراسر شهر معروف شده و همه از این داستان باخبر شدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما
بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّندهتر است؟
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید
[...]
پیش من یکره شعر تو یکی دوست بخواند
زانزمان باز هنوز این دل من پر هسر است
در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است
نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است
سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است
سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است
فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است
[...]
بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است
که همه کار جهان رنج دل و دردسر است
تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی
مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است
عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند
[...]
هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.