گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

چون مرا دولت وصل تو، شبی روزی نیست

زانکه در مذهب من، عیدی و نوروزی نیست

گفتم آن لعل صفت محنت من برشکند

چرخ پیروزه ندا کرد که پیروزی نیست

چند گوئی، که بدآموزی صاحب غرض است

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

هیچ، دردی به تو ای مایه درمان مرساد

هیچ، گردی به تو ای چشمه حیوان مرساد

روشن است اینکه تو ماهی و سمند تو سپهر

به چنین ماه سپهر، آفت دوران مرساد

بنده ی آن دهنم، از بن دندان که بدو

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

یاد میدار که از مات نمی آید یاد

ای امید من و عهد تو سراسر همه باد

نکنی یک طرف از قصه ی من هرگز گوش

نه زِیم یک نفس از غصه تو هرگز شاد

یاوری نیست، که با خصم تو بردارم تیغ

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

همچو بالای تو سروی به چمن می‌نرسد

در خور لعل تو دُری ز عدن می‌نرسد

چه کنم قصه هجران به که گویم که مرا

یک زبان است و ز افغان به دهن می‌نرسد

هر زمان زلف تو دارد به سر ما سیهی

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

مشتری غاشیه مهر تو بر دوش کشد

آسمان حلقه پیمان تو در کوش کشد

اثر لطف صدای سخنت در دل کوه

سنگ را داغ بیان از پی مفروش کشد

ماتم خصم تو را غاشیه شقه ابر

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

تا تولای تو کردم شدم از خود بیزار

باجفای تو خوشم گر تو نگیری آزار

من بگریم تو بخندی چکنم خوش باشم

توو آن خنده شیرین من واین گریه زار

چون گل و خار زبستان تو آمد نه رواست

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

درد هجران تو را داغ جگر ساخته ام

گرد میدان تو را کحل بصر ساخته ام

نبود نام توای یار نه نزدیک و نه دور

تو زمن هیچ و من از تو همه بر ساخته ام

پرده کژ مده، ای هستی من بُرده ی تو

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

دوش با دوست محاکات بجان میگردم

نکته را راه به هنجار زیان میگردم

غیرت عشق چنان پرده همیداشت که من

نقش اسرار زخود نیز نهان میگردم

چون جهان نزل جنان بود من از پیروزی

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

کارم از عشق بجان است، چه تدبیر کنم

یار در پرده نهان است، چه تدبیر کنم

راز می پوشم، تا کس به نداند لیکن

اشک و رخساره نشان است چه تدبیر کنم

وصل را صبر بکار است، صبوری را دل

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

می‌روم از غم عشق تو چنان بی‌خبرم

که ندانم به کجا یا به چه اندیشه درم

همچو روی تو همه کار من آراسته بود

وه، که چون موی تو اکنون همه زیر و زبرم

تیغ هجران تو گر زخم چنین خواهد زد

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

جشن فرخنده نوروز جهان افروز است

هر دلی بر سپه نور طرب پیروز است

آفتاب ار به حمل آمد و بفروخت جهان

آفتابی که بجامی است جهان افروز است

پشت بر کار جهان آر، که راه این راه است

[...]

اثیر اخسیکتی
 
 
sunny dark_mode