گنجور

 
اثیر اخسیکتی

مشتری غاشیه‌ی مهر تو بر دوش کشد

آسمان حلقه‌ی پیمان تو در کوش کشد

اثر لطف صدای سخنت در دل کوه

سنگ را داغ بیان از پی مفروش کشد

ماتم خصم تو را غاشیه‌ی شقه‌ی ابر

مهر زرین کُلَه اندر شب شبپوش کشد

عقل شاگردی رای تو کند ورنه قضاش

در شمار بدل کار فراموش کشد

ماه بر مذهب توقیع تو از خط کلف

برقع غالیه بر سیم بُناگوش کشد

خصم گوید من و پس چون همه‌ی بیخردان

دوش حمال کند تا سر مدهوش کشد

صعوه باز خرکی نیست که با وزن دودانگ

لاف مرغی زند و بازی بر موش کشد

 
 
 
زبان با ترانه