جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
ای به قربان تو گردند کمان ابروها
گردش چشم تو تعلیم رم آهوها
تا به کی در نظرت جلوهٔ صورت باشد
حسن معنی نگر از آینهٔ زانوها
پرتو افکن بود از مهر رخت بسکه دلم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
پرتو حسن زبس سوخته بال و پر ما
سرمهٔ دیدهٔ عنقا شده خاکستر ما
کشتهٔ عشق بتان زندهٔ جاوید بود
دم عیساست دم تیغ جفا بر سر ما
اول گام به سر منزل مقصود رسیم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
تو و بدمستی و رندی و میْآشامیها
من و خون خوردن و رسوایی و ناکامیها
صبح نوروز خرام است، مبارک باشد
بر تنت جامهٔ چسپان خوشاندامیها
نشئهای نیست به غربت می رسوایی را
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما
همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما
سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود
استخوانی شده چون شمع ز داغت تب ما
آرزوها همه در پردهٔ دل پنهان ماند
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما
آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما
بازوی همت ما قوت دیگر دارد
می کند جلوهٔ شیرین شرر تیشهٔ ما
نالهٔ برق شکارش دل خارا بشکافت
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا
شیشه دل زتو لبریز گداز است مرا
خوش نماتر شده از جوش غرورش عجزم
نار او رونق بازار نیاز است مرا
رخنهٔ سینه که چون چشم عزیزش دارم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
سوز دل در غم عشق تو گواه است مرا
سینه فانوس صفت منبع آه ست مرا
شب هجر تو نظرباز خیالت باشم
دل چون آینه لبریز نگاه ست مرا
هست سرو ازدن از کار جهان تاج سرم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
غم بود چاره حریف به غم آموخته را
بستم از داغ تو بر زخم جگر سوخته را
پردهٔ شرم تو شد حیرت نظارهٔ ما
کرده ای جامهٔ آن تن نظر دوخته را
گر خجالت کش رخسار تو نبود گل باغ
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا
باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا
شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است
آمد و رفت نفس صدمهٔ سنگ است اینجا
چشم پرخون جگر جام می گلناری
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا
صد ادا باشد نهان در هر ادا حسن ترا
بارها سنجیده ام با عارض خورشید و ماه
رتبهٔ دیگر بود نام خدا حسن ترا
چون نباشد لایقت غیر تو دیگر هدیه ای
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما
می ترواد چون عرق از هر بن مو خون ما
آنکه بی امداد آتش سوخت داغ لاله را
روشنایی داد بی روغن چراغ لاله را
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
دل هجران زده از سیر گلستان سیر است
دور از او موج هوابر سر ما شمشیر است
نزند ال و پرش در دم حیرت رنگم
این خزان جلوه، تذرو چمن تصویر است
نالهٔ العطش آمد ز نگاهش چون شمع
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست
برقع افکندی و فریاد ز دلها برخاست
تخم اشکی که ز درد تو فشاندیم به خاک
نخل آهی شد و از سینهٔ صحرا برخاست
جز نکویی طمع از سلسلهٔ نیک مدار
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
خط پشت لب میگون تو عنوان گل است
دهنت نقطهٔ بسم الله دیوان گل است
شده از یاد تو هر قطرهٔ خونم چمنی
موج خون جگرم جوش خیابان گل است
مزه از شور دلم رفت چو زخمش به شد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
آنکه میخانه ز انداز نگاهش طرح است
دیدهٔ چون نقش قدم بر سر راهش طرح است
ناز بر دیدهٔ خورشید پرستان دارد
حلقهٔ زلف که بر روی چو ماهش طرح است
می توان گشت به گرد سر او کز شوخی
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
دیده از فیض تو پریخانه شده است
نکته از جوش تماشای تو دیوانه شده است
می پرستان همه وارسته ز بند خویشند
خط آزادی دلها خط پیمانه شده است
نرسیدی دمی ای بخت به فریاد دلم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است
شمع کافوری من پرتو مهتاب بس است
ساقی از حدت طبعم نه ای آگاه هنوز
تیغم و نیست مرا حاجت می، آب بس است
گر به مطلب نرسم نیست ز دون همتی ام
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
پرده از کار تو بی باکی صهبا برداشت
کوه تمکین ترا زور می از جا برداشت
کاش برداشتی از خواش دنیا دل را
آنکه بر دوش هوس بار تمنا برداشت
داده رم وحشت ما کوهکن و مجنون را
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
لب چو مینا بگشود انجمنی خندان ساخت
بزم را نام خدا از سخنی خندان ساخت
چرخ کس را ندهد خرمی از پهلوی خویش
صد دل غنچه شکست و چمنی خندان ساخت
دل ابنای زمان را خبر از شادی نیست
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
در تماشای رخت تاب و توان از ما نیست
در ره شوق به جان تو که جان از نیست
موج را صورت هستی نبود جز دریا
دل مسافر چو شد از سینه زبان از ما نیست
غیر یک بوسه نداریم تمنا زان لعل
[...]