گنجور

 
جویای تبریزی

گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما

همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما

سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود

استخوانی شده چون شمع ز داغت تب ما

آرزوها همه در پردهٔ دل پنهان ماند

حرف مطلب نشنیده است کسی از لب ما

کوکب طالع ما در دل شب روشن گشت

‏ صبح نوروز شد از فیض وصالت شب ما

چشم بد دور از آن آتش رخسار که دوش

سوخت جویا چو سپند از غم او کوکب ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

چون سویداست نهان در دل شب کوکب ما

خط بیزاری صبح است سواد شب ما

طغرای مشهدی

شورش انداخته در شام و سحر یارب ما

در غمت نیست کم از روز قیامت شب ما

طفل اشکیم، ز ما درس طرب چشم مدار

نیست جز ابجد غم در ورق مکتب ما

فروغی بسطامی

تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما

بر نیاید ز خرابات مغان مطلب ما

عشق پیری است که ساغر زده‌ایم از کف او

عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما

توبه از شرب دمادم نتوانیم نمود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه